یادش بخیر ....
ی روزایی منو عشقم همین جمله هارو میگفتیم و حسودا رو "جرررررررر" میدادیم...
اما الان ....حیف شد...خیلی....
khaaaaasssss=>z...
یادش بخیر ....
ی روزایی منو عشقم همین جمله هارو میگفتیم و حسودا رو "جرررررررر" میدادیم...
اما الان ....حیف شد...خیلی....
khaaaaasssss=>z...
♨️⇦✘ اَگـہِ مـانْدهِْ گـارے نــَْـْداریْْـْـْد ✘⇨♨️
👋👈 یـادِگـارے نَـزاریْـْـْـْـْد 👉👋
🙇 بخٌدا دَرْدْ داره 🙇
⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
✘✘{•------» تــڪــســت خــاص «------•}✘
پست های جدید لاین وایبر واتس اپ فیس بوکی جدید 94
✘از مـــــا چیــــــزے نمیــــــدونـــــے پــــــرتــــــے داش✘
✘چــــــارتا شنیـــــدے و چـــــــارتام ڪــــردے لاش✘
✘آمــــــار درســــــت مـــــارو هـــرڪــــے داشـــــــت✘
✘ "خــ ـ ـ ـ ـ ـایـہ " ڪـــــرد و صـــــــورتش شـــــد رنـــــگ زردِ شـــــــاش✘
توی مارپله ی زندگی
مهره نباش که هر چی گفتن بگی باشه
تاس باش که هر چی گفتی بگن باشه
داستان های زیبا و جالب واقعی
در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است،سینی
با ﯾﮏ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻣﯿﺸود ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ؛
ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ ﻣﯿﺸود ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ؛
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺫﻫﻨﯽ ﻣﯿﺸود ﺭﻗﺼﯿﺪ؛
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸود از زندگی گفت؛
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﻣﯿﺸود قدم زد
ولی ....
ﺑﺎ یک ﺁﺩﻡ بی احساس
ﻧﻪ ﻣﯿﺸود ﺣﺮﻑ ﺯﺩ،
ﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ،
هـــــــــــــــرچه بیشتراحســــــــــــاس تنــــــــــهایی کنی ....
احتمــــــــــال شروع یــک رابطه احمقــــــــــانه بیشتـــــــــرمیشود
"ریچاردبراتیگان"
سخت است ...
گذشتن از کسی که ناخواسته زندگی ات را به نامش کردی...
میدانم...
داشتنت فقط یک آرزوست امامن باهمین آرزوزندگی خواهم کرد...
خسته ام ازتقدیری که فاصله رامیکوبدبرصورتم...
خداقسمت داشتنت راازمن گرفت...
شایدکسی تورابیشترازمن دعاکرده بود...
کاش میشد...
یکی ازهمین شبهاخدامیومدومیگفت ..
دیـــــــــــــــوونم کردی
بـبـخــش اگـه مـیـخـوام دنــیـا نـباشـــه ، اگــه اونـیکـه دنــیـامــه نـبـاشــــه . . .
تخم مرغ اگر با نیروی بیرونی بشکند،
پایان زندگیست...
ولی اگر با نیروی داخلی بشکند،
آغاز زندگیست...
همیشه بزرگترین تغییرات،
از درون شکل می گیرد
درون خود را بشکن
تا شخصیت جدیدت متولد شود،
آنگاه تعالی را خواهی دید...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮑﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﯾﻪ " ﮐﻠﻢ " ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ.
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺮﮔﺶ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺯﯾﺮﺵ ﯾﻪ ﺑﺮﮒ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﺴﺖ
ﻭ ﺯﯾﺮ ﺍﻭﻥ ﺑﺮﮒ ﯾﻪ ﺑﺮﮒ ﺩﯾﮕﻪ ﻭ ... ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﮕﻪ :
"ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻬﻤﯿﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﮐﺎﺩﻭ ﭘﯿﭽﺶ ﮐﺮﺩﻥ؟ "
ﺗﺎ ﺗﻬﺶ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻪ
ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻧﺸﺪﻩ...
ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻠﻢ ﻫﺴﺘﺶ.
ﻣﺎ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﻭﺭﻕ ﻣﻲ ﺯﻧﻴﻢ
ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ.
"همه بخونید, خیییلی قشنگ و آموزندست"
سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من راانتخاب کرد...
دستی به تنه و شاخه هایم کشید، تبرش را در آورد و زدو زد... محکم و محکم تر…
به خودم میبالیدم، دیگرنمیخواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود.
میتوانستم یک قایق باشم، شاید هم چیز بهتری...