نمی دانم آلزایمر بودی یا عشق !
از روزی که مبتلایت شدم
خود را از یاد بردم …
گنجشک را تکه نانی زنده نگه میداشت
ما را تکه دلی
اما دریغ کردند رهگذران
چه ناگهانی
نگاهت را به نگاهم
تعارف کردی !
و ناگهان عاشقت شدم …
از این آمد و رفت های تکراری دلم گرفته
یا نیا
یا نرو !
زمستان را دوست ندارم
چون با آمدنش به یاد نگاه های سردت می افتم
دلتنگم
مثل ماه
که بدون نیمه اش
هر شب لاغرتر می شود…
آغوشی باش
و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن
بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،
فقط نگاه باشد و نفس ،
زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ،
همین حالا هم دیر است …
نگاهم بیقرار هجوم قدم های توست
و تو با خبری
اما…
هرگز از جاده ی دلم گذر نمی کنی…
بی تو
حتی باران هم
بوی تشنگی می دهد
گـاهــــی لال مـــی شود آدم …
حـرف دارد ؛ ولـــی …
کلمه نـدارد … !!!
بگذار همه ی زندگی ام گره ی کور بخورد
دستهای “تــــــــــو” که باشد ملالی نیست…
با نگاه “تـــــــــــو”
گره از همه چیز باز میشود
حتی از دل گره خورده من!
در صدا کردن نام تو
یک “کجایی” پنهان است
یک “کاش می بودی”
یک “کاش باشی” !
همیشه به یادت هستم
اما شاهدی ندارم جز کلاغ بام خانه مان
که او هم حقیقت را به تکه پنیری می فروشد
امتداد فاصله از اعتبار عاطفه نمی کاهد
همیشه هستی
همین حوالی
دلتنگی همون مکثیه که رو اسمش میکنی
وقتی شماره های گوشیت
رو میای پایین !
بعضی وقتها آدما یه کاری میکنن
که دیگه نمیتونی دوستشون داشته باشی ،
ولی عجیب دلت واسه زمانی که دوستشون داشتی تنگ میشه !
هنوز پشت پنجرهام
در پیاده رو
هرکه میپیچد توی کوچه
تویی
فقط به خانهام نمیآیی
اگه کسی گریه میکنه
به خاطر این نیست که ضعیفه،
به خاطر اینه که واسه یه مدت طولانی قوی بوده…
باشــی یــا نباشــی ..
ایــن شب ســـر میشـــود !
امــا ایــن شب کجـــا و آن شب کجــــا؟!
ﺗﻨﻬﺎ کسی که ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺑﻬﻢ ﭘﺎ ﺩﺍﺩ غم ﺑﻮﺩ
ﺍﻻﻧﻢ ﺗﺮﻳﭗ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﻴﻢ …
چـتـرتــــ را بگــــیر . . .
چشــــــــــم های من . . .
بزرگ شده ی بارانند . .
روزهای تعطیل سخت تر میگذرند!
چون میدانم وقت داری به من بیندیشی،
اما نمی اندیشی . . !
از همان روزی که “پایت” را از زندگی ام پس کشیدی
زندگی ام دگر “پا” نگرفت . . .