انشا درباره انچه در راه خانه تا مدرسه میبینید درس سوم صفحه ۴۲ پایه هشتم

انشا صفحه ۴۲ درس سوم پایه هشتم

انشا درباره انچه در راه خانه تا مدرسه میبینید درس سوم صفحه 42 پایه هشتم

انشا درباره انچه در راه خانه تا مدرسه میبینید درس سوم صفحه ۴۲ پایه هشتم

**********

انشا اول :

به نام خدای بخشنده و مهربان. فاصله ی مدرسه ی ما از خانه خیلی زیاد نیست ولی آنقدر هست که اگر بخواهم این مسیر را با پای پیاده بروم به چیز های زیادی برخورد میکنم.

مثلا: سر صبح بقال ها و مغازه دار های سحر خیز را میبینم که در حال جارو کردن اطراف مغازه ی خود هستند و بعضی از وسایل و مواد غذایی را کنار در مغازه میگذارند تا نظر مشتری را جلب کنند تا از این طریق روزی حلال کسب کنند و خرج زن و بچه ی خود را بدهند. راننده های تاکسی را می بینم که به نوبت دانش آموزان و دانشجو ها را سوار کرده و به مقصدشان می رسانند. مادرانی را می بینم که در صف نانوایی هستند و برای خانه نان تهیه می کنند و خیلی چیز های دیگه.

همه ی این ها بوی کار و همدلی و خلاصه اش بوی زندگی می دهد. این در حالیست که من در این مسیر پر از فکر و خیال روز ها و هفته های خود هستم و اینکه امروز قرار است در مدرسه چه اتفاقی بیفتد. و اینکه اگر من یک روز صاحب فرزند شوم، آیا قادر هستم مانند این راننده ها و مغازه دار ها و مادر ها برای فرزندانم تلاش کنم یا نه. پس باید پشتکار و غیرت خود را از همین حالا با درس خواندن و کمک کردن به پدر مادر به خودم و جامعه ثابت کنم.

*********

انشا دوم :

صبح زود که برای رفتن مدرسه از خواب بیدار شدم و بعد از گذراندن کار های هر روز (دستشویی ,مسواک, شستشوی صورت و خوردن صبحانه ) مشغول پوشیدن لباس فرم شدم از خانه بیرون رفتم . وقتی وارد کوچه شدم دوستان و هم سن و سال های خود را دیدم که به سمت مدرسه می رفتند . نانوایی سر کوچه را دیدم که با جنب و جوش زیاد در حال پختن نان و تحویل آن به مشتری ها بود.

اقای مرتضی صاحب سوپر مارکت کوچمان را دیدم که در مغازه را می خواست باز کند و اجناس خود را به بیرون سوپر مارکت می چید و خود را آماده روبه رویی با مشتری ها می کرد .

کمی جلو تر که رفتم پیرمرد سالخورده ای را دیدم که با یک نان  در دست خود و یک شانه تخم مرغ به سمت خانه می رفت و یک لبخند زیبا بر لبانش بود . درسمت من دو مرد که با لباس ورزشی در حال دویدن و ورزش صبحگاهی بودن را دیدم خیلی سریعتر از همیشه به مدرسه رسیدم در حالی که آن روز با دقت فراوان اطراف خود را دیدم و آن راه کسل کننده سر صبح خانه تا مدرسه بسیار برایم جالب و دیدنی بود بر خلاف بقیه روز ها که این مسیر را در راه بودم.

***********

انشا سوم :

خانه ما تا مدرسه بسیار فاصله دارد به همین خاطر مجبورم هر روز ۶ صبح از خواب بیدار شوم .

صبح زود مادرم به اتاقم ما اید و با نوازش مادرانه و دستان مهربانش من را از خواب بیدار می کند .

کم کم چشم هایم را باز می کنم .

پس از اینکه آب به دست و صورتم زدم کمی سرحال می شوم .

به آشپزخانه می روم و در کنار پدر و مادر و خواهر و برادرم صبحانه را می خورم .

کم کم لباس هایم را می پوشم و برای رفتن به مدرسه حاضر می شود .

پس از آنکه لباس هایم را پوشیدم و آماده شدم به در خانه می روم و منتظر می ایستم تا سرویسم بیاید .

پس از آنکه سرویسم آمد و سوار شدم با دوستانم سلام و احوال پرسی می کنم .

در مسیر خانه تا مدرسه همه چیز دیدنی و جالب است .

مغازه ها یکی یکی باز می شوند و پدر و مادرها در حال خریدن نان و آش و سایر خریدهای خانه هستند .

بسیاری از دانش آموزان منتظر تاکسی و اتوبوس هستند تا به مدرسه بروند .

بسیاری افراد در حال بنزین زدن هستند و در صف می باشند .

برخی دیگر در پشت چراغ قرمز منتظر هستند .

چیزی که دیدنی است سرحالی و شادابی در اول صبح می باشد .

پس از اینکه به مدرسه رسیدیم آقای ناظم جلوی درب مدرسه بود و به بچه ها خوش آمد می گفت .

***********

انشا چهارم :

رفتن به مدرسه در روزهای سرد زمستانی علاوه بر سردی هوا و یخبندان واقعا جذابیت خاص خود را دارد .

هنگامیکه صبح زود از سرما از خواب بیدار می شوم و بیرون را نگاه می کنم درحالیکه برف زیادی روی زمین جمع شده است .

صبحانه می خورم و آماده می شوم تا به مدرسه بروم .

کم کم راه می افتم و به سر کوچه می روم .

برای تاکسی صبر می کنم و پس از آنکه سوار شدم به بیرون نگاه می کنم .

یکی یکی مغازه ها کرکره های خود را بالا می کشند و خود را برای کسب پول حلال آماده می کنند .

پدر و مادرهایی که در صف های نانوایی برای خریدن نان تازه منتظر هستند .

بعضی مردم هم آش داغ خریده اند تا صبح زود با یکدیگر آش بخورند .

دست فروش ها نیز کار خود را آغاز کرده اند و آدامس ، کبریت و سایر اجناس ارزان را می فروشند تا پول درآورند .

دیدن درختان در روزهای زمستان در حالیکه برف روی آنها نشسته بسیار زیبا و دیدنی است .

از بازار که رد می شویم شنیدن فریاد بازاری ها بسیار جذاب و شنیدنی است .

ماهی فروش ها داد میزنند ماهی تازه ..

میوه فروش ها فریاد می زنند تا میوه های خود را زودتر بفروشند .

و در اخر به نزدیکی مدرسه می رسم و پیاده می شوم .

**********

انشا پنجم :

وقتی گروه صبح هستیم صبح زود رفتگران زحمتکش را میبینم که به پاک کردن سطح شهر مشغول هستند .

همینطور که جلوتر می روم مغازه دارهایی که تازه مغازه را باز کرده اند و مشغول به تمیز کردن مغازه و وسایل خود هستند را می بینم .

سپس از دور بوی نانوایی و نان تازه به مشامم می رسد و معلوم است که آنجا نانوایی است .

سپس با زن و مرد هایی رو به رو می شوم که معلوم است هرکدام برای اهداف خاصی در حال رفت و آمد هستند .

هنگامیکه گروه ظهر هستم و به سمت مدرسه می روم دانش اموزان گروه مخالف را میبینم که از مدرسه تعطیل شده اند .

خیابان ها شلوغ است .

بوی کباب و بوی غذاهای دیگر از رستوران ها احساس می شود .

وقت ناهار است و بسیاری کارمندان از این فرصت استفاده می کنند تا ناهار بخورند .

به مدرسه می روم .

آفتاب به مدرسه می تابد .

به راستی که زیباست .

**********

انشا ششم :

وقتیکه شیفت صبح هستیم
معمولا اول از همه رفتگر های زحمتکش را میبینم که به تمییز کردن جاده های شهر مشغولند
و همینطور که جلوتر میروم با مغازه دار هایی که تازه مغازه را باز کرده اند
و مشغول به تمیز کردن مغازه و وسایل خود هستند را میبینم
و همینظور که به راه خود ادامه میدهم به سوی مدرسه
مکان بعدی که سر راهم است قبل از رسیدن به کنار ان بوی ان حس میشود
و ادم میفهمد که این نزدیکیها نانوایی وجود دارد
نان داغ و تازه خیلی لذیذ و خوشمزه است
همینطور که در راهم
ادم های زحمتکش بسیاری میبینم که هر کرام به طریقی روزی خود را در می اورند
و هنگامی که شیفت بعد از ظهر هستم و به سوی مدرسه میروم
دقیقا مصادف است با ساعتی که در شیفت صبح در از مدرسه تعطیل میشوم
و در مسیر باز گشت به خانه بیشتر معمولا اولیای دانش اموزانی را میبینم که راهشان دور و به دنبالشان امده اند
و شهری شلوغ و پر هیاهو نسبت به صبح