انشا درباره نوش دارو بعد از مرگ سهراب
ریشه ی ضرب المثل:رستم بعد از آن که به سهراب خنجر زهر آگین زد فهمید که سهراب پسرش است. پس فرستاد نوشدارویی بیاورند که اثر زهر را از بین ببرد، اما نوشدارو دیر رسید و سهراب زیر دستان پدر جان داد.
مهفوم:
به علاج واقعه ی بعد از وقوع آن اشاره میکند.
این عبارت را زمانی به کار میبریم که کار از کار گذشته و همه راه حلها بی فایده باشد.
این مثل زمانی به کار می رود که ابزار و وسایل در هنگام نیاز، نایاب امّا پس از رفع نیاز فراوان باشد.
*********
گاهی اتفاق می افتد که آدمی برای جلوگیری از خطری عظیم و یا زیانبخش به هر دری می زند و از اقدام به هر عملی برای حصول مقصودش کوتاهی نمی کند.
خلاصه همه گونه سعی و تلاش را حتی خارج از حدود مقدرات و امکان انجام می دهد ولی توفیق حاصل نمی کند و متحمل زیان و ضرر فاحش می شود.
اگر در این هنگام که همه چیز به ناکامی و نامرادی گراییده آمال و آرزوها یکسره بر باد رفته است غفلتاً راه فرج و گشایشی پیدا شود و امکان حصول مقصود فراهم آید، چون دیگر نفع و فایدتی بر آن مترتب نیست در چنین موقع و موردی عبارت مثلی بالا را به کار می برند و از آن برای بیان مقصود استشهاد و تمثیل می کنند.
● اما ریشه این ضرب المثل:
ضرب المثل بالا مربوط به داستان رستم و سهراب است که ایرانیان علی الاکثر به جریان نبرد تن به تن این پدر و پسر که تا آن موقع یکدیگر را ندیده و اصلاً نمی شناختند کاملاً واقف هستند. این داستان تاریخی در واقع نبردی است میان تدبیر آدمی و تقدیر ایزدی.
چون شاهکارها و ریزه کاریهای سلطان ادب وملیت ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی در توصیف این داستان شیرین و دل انگیز منعکس است بی مناسبت نیست که ما وقع را توأم با گزیده ای از اشعار فردوسی که در ضمن بیان داستان خواهد آمد کما هو حقه شرح دهد تا شیوه بیان و طنین سخن فردوسی در نوشتن این داستان ملی و تاریخی محفوظ بماند.
****************
معنی ضرب المثل نوش دارو بعد از مرگ سهراب
۱- به علاج واقعه بعد از وقوع آن اشاره می کند.
۲- بهترین دارو هم بعد از مرگ کمکی نمی کند.
۳- این عبارت را زمانی به کار میبریم که کار از کار گذشته و همه راه حلها بی فایده باشد.
۴- هر کار را باید به موقع انجام دهیم واگر به موقع و به جا صورت نگیرد مانند نوش دارویی خواهد بود که بعد از مرگ آورده شود که دیگر کار از کار گذشته و هیچ فایده ای ندارد.
۵- این مثَل زمانی به کار می رود که ابزار و وسایل در هنگام نیاز، نایاب اما پس از رفع نیاز فراوان باشد.
داستان برای ضرب المثل نوش دارو بعد از مرگ سهراب
این ضرب المثل درباره داستان رستم و سهراب است:
رستم هنگام جدا شدن از تهمینه، همسرش، پس از آنکه فهمید به زودی دارای فرزند خواهند شد، بازوبندی به تهمینه دادکه آن رابه بازوی او ببندد. پس از مدتی تهمینه پسری به دنیا آورد و نامش را سهراب گذاشت وبازوبند را به بازوی او بست. سهراب کم کم بزرگ شد و در شجاعت و پهلوانی همانند پدرش رستم بود. یک روز با مادر درمورد پدرش صحبت کرد و فهمیدک ه پدرش کیست وچگونه آدمی است. سهراب تصمیم گرفت به جست وجوی پدر برود و با او همراه باشد و کاووس شاه که وصف پهلوانی ها و رشادت های سهراب را شنیده بود، رستم را برای مقابله با او فرا خواند. رستم برای این که این پهلوان جوان را ببیند و او را به خاک بزند،لباس ترکان را پوشید و مخفیانه به اردوگاه سهراب رفت.
«ژنده رزم»برادر تهمینه و دایی سهراب از جریان پدر و فرزندی سهراب خبر داشت و چون رستم را می شناخت، تهمینه او را باسهراب همراه کرده بود تا رستم را به سهراب بشناساند؛ اما از بخت بد، آن شب ژنده رزم از چادر سهراب بیرون آمده بود و این همان شبی بود که رستم به اردوگاه آمده بود. ژنده رزم بارستم روبرو شد وآن هادر تاریکی یکدیگر رانشناختند. ژنده رزم با دیدن سایه فریاد براورد اما رستم با ضربه ای او راکشت تابتواند به کارخود ادامه دهد.
فردا صبح سهراب از کشته شدن دایی خود آگاه و آماده رزم شد. سهراب می دانست که پدرش در میان پهلوانان ایرانی است،اما او را نمی شناخت. به همین دلیل از هژیر که نزد آنان اسیربود، سراغ رستم را گرفت. هژیر بدون آنکه از سهراب و ماهیت واقعی او و نقشه اش آگاه باشد، نشانی تمام پهلوانان را داد و وقتی می خواست رستم را معرفی کند، گفت او یک پهلوان چینی است. هژیر می ترسیدکه سهراب قصد جان جهان پهلوان راداشته باشد،به همین دلیل اطلاعات غلط به اوداد. سهراب از قصدهژیر آگاه شد و اصرارکرد که رستم و چادر او رانشان دهد، اما هژیر حتی با پول ومقام و وعده های دیگر سهراب هم راضی نشد نشانی از رستم به سهراب بدهد. سهراب خشمگین به چادر کاووس شاه حمله برد.کاووس شاه کسی را نزد رستم فرستاد واو را به کمک طلبید.
رستم نزد سهراب آمد تا اورا ازجنگ بازدارد. سهراب پدر را دید و حدس زد که شاید او رستم باشد. به همین دلیل او را به کناری کشید و از نام و نشان او پرسید. رستم که سهراب را نشناخته بود،باز هم هویت خود را پنهان کرد. سهراب جوان از یافتن پدر ناامید شده بود،تصمیم گرفت به سپاه کاووس حمله کند. قرارشد فردا صبح رستم و سهراب بایکدیگر کشتی بگیرندتا برنده و بازنده ی میدان پهلوانی معلوم شود. در دور اول سهراب پیروز شد و بر طبق رسم پهلوانی که رستم پیشنهادکرد، قرارشد دوباره کشتی بگیرند.
در دور دوم ،رستم پیروز شد وبا خنجر خود قلب جوان را از هم درید؛ بی خبر از آنکه فرزندش سهراب است وفقط وقتی بازوبند رابر بازوی سهراب دید،فهمیدکه چه کرده است. رستم آن پهلوان نامدار،بر جسد فرزند گریه ها و ناله ها کرد.آن گاه گودرز را برای آوردن نوشدارو نزد کاووس شاه فرستاد اما کاووس از بیم نجات سهراب و همدست شدن پدر و پسر و در خطر دیدن تاج و تخت خود،در فرستادن نوشدارو، کوتاهی کرد. رستم دلتنگ از مرگ فرزند و خشمگین از خیانت کاووس شاه،نزد او رفت تا نوشدارو بگیرد اما سهراب جان باخت و نوشداروی پس از مرگ سهراب در فرهنگ ما مثل شد.
**************
مورد استفاده:
زمانی به کار میرود که فردی در اثر نادانی عمل اشتباهی را انجام داده و درصدد برمیآید تا اشتباهش را جبران نماید.
در زمان پادشاهی کیکاووس بر ایران، پهلوانی بزرگ به نام رستم در ایران زندگی میکرد. فرزندان رستم آنقدر پرقدرت و زورمند بودند که مایهی افتخار ایرانیان میشدند. او در چند جنگ میان ایرانیان و تورانیان توانسته بود آنها را شکست دهد و به پیروزی برسد و پیروزیهای پی در پی رستم باعث محبوبیت بیشترش در میان مردم ایران شده بود.
رستم به عنوان یک فرماندهی قدرتمند در دربار کیکاووس به شمار میرفت او بارها یک تنه توانسته بود از وقوع یک جنگ و خونریزی شدید جلوگیری کند.
در یکی از برخوردهایی که میان ایرانیان و تورانیان درگرفت، رستم به راحتی چند نفر از قدرتمندان تورانی را شکست داد. و بعد از این جنگ با یک دختر تورانی به نام تهمینه ازدواج کرد. ثمرهی این ازدواج فرزندی بود که هنوز به دنیا نیامده به رستم خبر رسید، باید هرچه زودتر خود را به پایتخت ایران برساند. رستم خواست همسرش را به ایران آورد. ولی تهمینه که یک تورانی بود حاضر نشد به ایران بیاید. رستم مجبور شد بازوبند پهلوانی خود را به همسرش بدهد و گفت: این نشان من است و از تو میخواهم که اگر صاحب فرزند پسری شدیم. این بازوبند را به او بدهی تا به ایران بیاید تا من با این نشان بتوانم او را بشناسم.
فرزند تهمینه چند ماه بعد به دنیا آمد. خداوند به او یک پسر هدیه کرد. تهمینه اسم فرزندش را سهراب گذاشت و تمام تلاش خود را به کار گرفت تا پسرش تمام فنون و مهارتهای جنگی مثل شمشیرزنی و اسب سواری و غیره… را بیاموزد.
زمانی که سهراب به جوان نیرومند و پرقدرتی تبدیل شد. یک روز مادرش به او گفت: پسرم تو فرزند رستم پهلوان پرآوازهی ایرانی هستی. حالا که تو جوان قدرتمندی شدهای بهتر است نشان قدرت پدرت را بر بازویت ببندی و به ایران بروی و خودت را به پدرت معرفی کنی.
سهراب که نمیتوانست مادرش که این همه سال زحمت بزرگ کردن او را کشیده بود تنها بگذارد. نشان را از مادرش گرفت و گفت: حالا که نه ولی در یک فرصت مناسب حتماً به دیدن پدرم خواهم رفت. بعد از مدتی سهراب که جوان قدرتمندی بود توانست خود را به پادشاه توران نشان دهد و وارد سپاه تورانیان گردد.
سهراب در این سالها آوازهی دلاوریهای رستم را میشنید. و دوست داشت از نزدیک توانایی جنگی پدرش را ببیند. تا اینکه جنگی دوباره میان ایرانیان و تورانیان درگرفت و سپاهی از قدرتمندان دو کشور در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. بعد از چند روز جنگ هر دو سپاه فرماندگان جنگاوری را از دست دادند. تا اینکه نوبت به فرمانده سپاه ایران رستم و فرمانده سپاه توران سهراب شد که در برابر هم قرار بگیرند. نتیجهی این جنگ برای هر دو کشور خیلی مهم بود تعداد زیادی از هر دو سپاه برای دیدن این مبارزه جمع شده بودند.
در ابتدای نبرد سهراب جوان تورانی توانست رستم را به زمین بزند. آن وقت از رستم پرسید: پهلوان تو رستمی؟ رستم نمیخواست بپذیرد که رستم پهلوان نامدار ایرانی توسط جوانی کم سن و سال شکست خورده، به همین دلیل گفت: نه من رستم نیستم. سهراب گفت: من هرگز با رستم نمیتوانم بجنگم.
سهراب که فکر میکرد با یک پهلوان دیگر ایرانی روبه رو است، دوباره خواست به طرف رستم هجوم بیاورد که این بار خنجر رستم به پهلوی سهراب فرو رفت. با این ضربه خون زیادی از پهلوی سهراب فرو ریخت. سهراب فهمید که مرگش نزدیک است. به همین دلیل رو به رستم گفت: من سهراب فرزند رستم هستم. پدرم اگر بفهمد تو مرا کشتهای انتقام خون مرا از تو خواهد گرفت. رستم بسیار ناراحت شد و گفت: چه نشانهای داری که ثابت کنی تو فرزند رستمی؟
سهراب که دیگر توانی برای حرکت نداشت به سختی نشانه پهلوانی پدرش را که مادرش تهمینه بر بازویش بسته بود نشان داد و گفت: این نشان ثابت میکند که من فرزند رستمم. رستم شروع کرد به گریه کردن و تازه فهمید که چه کار اشتباهی کرده و فرزندی که سالها منتظر بود تا ببیند، نادانسته مجروح کرده بود و نزدیک بود که در اثر این جراحت فرزندش بمیرد.
رستم میخواست قبل از اینکه سهراب جان بدهد کاری کند. یکی از سواران ایرانی را صدا کرد و به او گفت: سریع به قصر کیکاووس برو و هرچه زودتر مقداری نوش دارو از او بگیر و برایم بیاور. رستم گفت: به کیکاووس بگو رستم به اشتباه فرزندش را مجروح کرده و نوش دارو میخواهد تا جان فرزندش را نجات دهد.
سوار با سرعت زیادی به حرکت درآمد تا خود را به قصر کیکاووس رساند. ماجرایی که پیش آمده بود برای کیکاووس تعریف کرد. کیکاووس میخواست خیلی زود مقداری نوش دارو به او بدهد تا به رستم برساند و فرزندش را نجات دهد. ولی یکی از وزیران کیکاووس به او گفت: تو نباید این کار را بکنی! رستم پهلوان نامدار ایرانی است و سهراب پهلوان نامدار تورانی اگر این دو نفر با هم متحد شوند، این توان را دارند که تاج و تخت تو را از بین ببرند و حکومت جدیدی تشکیل بدهند.
کیکاووس با شنیدن حرفهای وزیرش نمیخواست نوش دارو برای رستم بفرستد. ولی میترسید این کار او باعث ناراحتی رستم شود و او از دربار ایران جدا گردد. کیکاووس دارو را بعد از دو روز به سوار داد تا برای رستم ببرد.
سهراب چند ساعت بعد از حرکت سوار در اثر خون زیادی که از او رفته بود از دنیا رفت و فردای آن روز رستم فرزندش را به خاک سپرد. بعد از چند روز سوار از راه رسید و نوش دارو را به رستم تقدیم کرد. رستم در حالی که گریه میکرد گفت: نوش دارو بعد از مرگ سهراب و سوار فهمید که آنقدر دیر آمده تا سهراب مرده.
******************
مضمون ضرب المثل نوش دارو بعد از مرگ سهراب
گاهی اتفاق میافتد که انسان برای جلوگیری از خطری بزرگ و زیانبخش به هر دری میزند و از اقدام به هر عملی برای رسیدن به هدف و جلوگیری از عواقب آن خطر، کوتاهی نمیکند؛ اما درست زمانی که تلاشهای او به نقطه خوبی میرسد و میپندارد که موفق شده است، متوجه میشود که دیر شده و تلاشهای او بی فایده است. در این شرایط تنها چیزی که به جای میماند حس حسرت است.
به عبارتی این ضربالمثل زمانی به کار میرود که ابزار و وسایل در زمان نیاز و به موقع، در دسترس نباشند؛ امّا پس از رفع نیاز، فراوان و در دسترس باشند!
همین مضمون در یکی از اشعار شیخ اجل سعدی شیرازی آمده است که میگوید: “علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد/ دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست!”
ریشه ضرب المثل
این ضربالمثل به داستان رستم و سهراب در شاهنامه فردوسی بزرگ اشاره دارد. زمانی که رستم بی خبر از اینکه حریف مقابل او، فرزند او است، وی را دشمن میپندارد و خنجر زهرآگین خود بر پیکر سهراب میزند. رستم که در لحظات آخر متوجه حقیقت میشود، برای پیشگیری از مرگ سهراب درخواست نوشدارو میکند، اما نوشدارو زمانی به دستش میرسد که کار از کار گذشته و سهراب از دنیا رفته است.
کاربرد در اشعار دیگر شاعران
بسیاری از شعرا از این ضربالمثل و مضمون آن در اشعار و متون خود استفاده کردهاند که در زیر، بخشی از یکی از اشعار زیبای استاد شهریار که از این ضربالمثل استفاده کرده است را میخوانیم. در این شعر شهریار از معشوق خود شکایت میکند که چرا زمانی که به تو احتیاج داشتم نبودی و حالا که کار از کار گذشته است و پا به سن گذاشتهام، به سراغ من آمدهای.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی، حالا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
***************
گاهی اتفاق می افتد که آدمی برای جلوگیری از خطری عظیم و یا زیانبخش به هر دری می زند و از اقدام به هر عملی برای حصول مقصودش کوتاهی نمی کند.
خلاصه همه گونه سعی و تلاش را حتی خارج از حدود مقدرات و امکان انجام می دهد ولی توفیق حاصل نمی کند و متحمل زیان و ضرر فاحش می شود.
اگر در این هنگام که همه چیز به ناکامی و نامرادی گراییده آمال و آرزوها یکسره بر باد رفته است غفلتاً راه فرج و گشایشی پیدا شود و امکان حصول مقصود فراهم آید، چون دیگر نفع و فایدتی بر آن مترتب نیست در چنین موقع و موردی عبارت مثلی بالا را به کار می برند و از آن برای بیان مقصود استشهاد و تمثیل می کنند.
● اما ریشه این ضرب المثل:
ضرب المثل بالا مربوط به داستان رستم و سهراب است که ایرانیان علی الاکثر به جریان نبرد تن به تن این پدر و پسر که تا آن موقع یکدیگر را ندیده و اصلاً نمی شناختند کاملاً واقف هستند. این داستان تاریخی در واقع نبردی است میان تدبیر آدمی و تقدیر ایزدی.
چون شاهکارها و ریزه کاریهای سلطان ادب وملیت ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی در توصیف این داستان شیرین و دل انگیز منعکس است بی مناسبت نیست که ما وقع را توأم با گزیده ای از اشعار فردوسی که در ضمن بیان داستان خواهد آمد کما هو حقه شرح دهد تا شیوه بیان و طنین سخن فردوسی در نوشتن این داستان ملی و تاریخی محفوظ بماند.
***************
انشا در مورد نوش دارو بعد از مرگ سهراب
ضرب المثل نوش دارو بعد از مرگ سهراب ضرب المثل معروفی است که برای تاخیر در انجام کارها به کار می رود یعنی یک کاری را انجام میدهد که دیگر نیازی به آن نمی باشد و سند در ضرب المثل آمده بود بود که رستم برای اسفندیار دارو میخواست بیاورد و پس از تلاش فراوان وقتی دارو را برای اسفندیاری حماسه را به آورد متوجه شد که سهراب مرده است بنابراین این ضرب المثل ایجاد شد در ادامه به صورت کامل این ضرب المثل را برای شما عزیزان تهیه خواهیم کرد. اگر کاری را بعد از تمام شدن آن کار انجام دهیم بیهوده است زیرا مثل این است که در مثال سهراب نوش دارو را بعد از مرگ سهراب آوردند. دوستان عزیزی که متن دیگری دارند برای مادر نظرات پایین ارسال کنند تا با اسم آنها در همین مطلب قرار بگیرد.
برداشت خود را از ضرب المثل نوش دارو پس از مرگ سهراب
هر کاری را به خصوص کمک به دیگران را باید به موقع و در زمان مناسب انجام داد. چون اگر در زمان مناسب اینکار را انجام ندهیم فایده ای نخواهد داشت. مانند نوش دارویی که رستم به سهراب داد اما دیگر دیر شده بود.
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
نویسنده : یعنی ما وقتی تصمیم به درست کردن مشکلات میگیریم که کار از کار گذشته.
محمود دباغی : یعنی ما باید کار را در زمان مناسب انجام دهیم.
فاطمه : یعنی اینکه آن موقع که ما به چیزی نیاز داریم و آن حال در دسترس نیست و بعد نیازمان برطرف می شود.
نویسنده : یعنی ما هر کاری را باید سر موقع خودش انجام دهیم.
یاسمین : ما باید هر کاری را به موقع انجام دهیم و اگر آن کار را به موقع انجام ندهیم دیگر دیر میشود و هیچ فایدهای ندارد و نخواهد داشت.
ناشناس : یعنی ما باید هر کاری را به موقع انجام دهیم اگر آن کار را به موقع انجام ندهیم دیگر دیر میشود.
نویسنده : یعنی ماباید هرکاری راسرموقه ی خودش انجام بدهیم واگردیرکنیم چیزی که می خواستیم راازدست می دهیم.
کانی صالحی : به نظر من منظور از این است که باید هر کاری را سر وقت خودش انجام داد چون اگر هر کاری را سر وقت خودش انجام ندهیم دیگر وقت انجام دادن آن نمیشود.
شاهدخت : ما انسان ها همیشه در کار ها اشتباهاتی داریم . گاهی مانند رستم وقتی کاری را انجام می دهیم که دیگر کار از کار گذشته است. ما باید کارها را در زمان مخصوص آنها انجام دهیم و البته قبل از انجام دادن آن کار به عاقبتش هم فکر کنیم.
نویسنده :ریشه ی ضرب المثل:رستم بعد از آن که به سهراب خنجر زهر آگین زد فهمید که سهراب پسرش است. پس فرستاد نوشدارویی بیاورند که اثر زهر را از بین ببرد، اما نوشدارو دیر رسید و سهراب زیر دستان پدر جان داد.
مهفوم:به علاج واقعه ی بعد از وقوع آن اشاره میکند. این عبارت را زمانی به کار میبریم که کار از کار گذشته و همه راه حلها بی فایده باشد. این مثل زمانی به کار می رود که ابزار و وسایل در هنگام نیاز، نایاب امّا پس از رفع نیاز فراوان باشد.
مهسا چوپانی :سلام به دوستان عزیز به نظر من هر کاری را باید به موقع انجام داد مثل بیمارستان رفتن که اگر دیرتر برویم شاید اتفاق بدی برای ما بی افتد.
فاطمه ساناز یوسفی: یعنی اینکه هر چیزی یا هر کاری باید سر وقت انجام شود مانند نماز خواندن اگر نماز را سر وقت نخواند دیگر نماز او باطل میشود و دیگر فایده ای ندارد مانند نوش دارو بعد از مرگ سهراب.
ناشناس: یعنی ما باید هر کاری را سر موقع انجام بدهیم اگر نکنیم کار از کار گذشته.
نویسنده : یعنی هر کاری رااگر به موقع انجام ندهی دیگر بعد ان فایده نخواهد داشت.
نویسنده : ما باید کاراایمان را زود تر انجام دهیم اگر زمان گذشته انجام دهیم نه بر من و نه بر او هیچ سودی نخواهد داشت و فقط برمن جزء زحمت چیز دیگرز نیست.
نویسنده : ما باید کاراایمان را زود تر انجام دهیم اگر زمان گذشته انجام دهیم نه بر من و نه بر او هیچ سودی نخواهد داشت و فقط برمن جزء زحمت چیز دیگرز نیست.
آرزو آدینه : مفهوم این ضرب المثل این است که اگر یک اشتباه کند وبعد از اشتباه فکر چاره برای اشتباه خود می کند برای مثال ..😊اگر من درسم را نخوانم و بروم سر امتحان ونمره ام بد شود . وبعد از امتحان به فکر چاره ای برای نمره ی خیلی خوب گرفتن هستم ولی وقتی درس نخواندم نمرهی من بد میشود
**************