انشا درباره مهربانی

انشا درباره مهربانی

/ انشا درباره مهربانی /

******************

مهربانی یکی از خصیصه‌های وجود آدمی است. مهربانی به زندگی حیات می‌بخشد. این فضیلت باعث ایجاد ارتباط بهتر با دیگران و شفقت بیشتر می‌شود. نیروی مثبت مهربانی باعث می‌شود که در زندگی تاثیر گذار باشیم و در ذهن و خاطره ها ماندگار بمانیم.

 

این انتخاب با ماست که از مهربانی که در وجودمان داریم استفاده کنیم و آن را پرورش دهیم و یا اینکه آن را در وجودمان دست نخوره باقی بگذاریم. بعضی از افراد نمی دانند که چگونه این مهربانی را بروز دهند و با روش پرورش این ویژگی در درون خود آشنایی ندارند.

مهربانی به معنای اهمیت دادن به دیگران است. وقتی به این نکته توجه کرد که دیگران همچون ما نیازهایی دارند٬ احساس ترس و ناامنی و تنهایی را درک می کنند مطمنا آنچه را که برای خود می خواهیم به آن ها نیز می دهیم. پس بر این اساس مهربانی از خود شناسی نشات می گیرد. حق شناسی٬ پاسخگو بودن٬ وفاداری و صبوری گونه هایی از مهربانی است.

در واقع مهربانی روشی است که زندگی را آسانتر می کند. نگرش های منفی  چون حسادت٬ تنفر و بدگمانی ذهن و روح آدمی را درگیر خود می کند چه بسا عواقب بیماری و ناراحتی را به دنبال خود بیاورد.

این رذیلت ها زندگی را کما اینکه سخت تر و دشوارتر می کند. برخی از اشخاص به دلیل خجالتی بودن نمی توانند مهربانی خود را بروز دهند این مشکل با تمرین کردن قابل رفع است. با تمرین مهربانی تبدیل به عمل ناخودآگاهی می شود. بدون هیچ چشم داشت و انتظاری مهربانی کنید. در مهربان بودن تا می توانید بخشنده و دست و دلباز باشید. مطمن باشید دیگران نیز در حق شما مهربان خواهند بود.

***************

داستان اول درباره محبت

حکایت است که بانوى مهربانی در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى مهربان کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف آن بانو دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد.

بانوی مهربان هم بى درنگ، سنگ را به او داد. مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر آن بانو را پیدا کند.

بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى.

داستان دوم درباره محبت

روزی از روزگار، در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم‌اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند.

هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می‌نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقیش توصیف می‌کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می‌گرفت.

مرد فضای بیرون پنجره را اینگونه توصیف می کرد:
این پنجره ، رو به یک پارک است که دریاچه زیبایی دارد؛ مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌کنند و کودکان با قایق های تفریحی‌شان در آب سرگرم اند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده اند و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شود.

همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌کرد ، هم‌اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌کرد.

روزها و هفته‌ها سپری شد. یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بی‌جان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند. مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در کمال تعجت ، او با یک دیوار مواجه شد.

مرد، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم‌اتاقیش را وادار می‌کرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف کند! پرستار پاسخ داد: شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند!

******************

دوستی و مهربانی دو واژه ی بسیار آرامش بخش در دنیا هستند که اگر در وجود تک تک ما جاری شوند می توانند کل دنیا را یک محیط پر از مهر و مهربانی و محبت  و آرامش کنند که در آن امنیت به بار می نشیند و خاطر تمام آدمیان آسوده می شود.

دنیای بسیار بزرگ پر از دوستی و مهربانی

دنیای بسیار بزرگ ما، جامعه ای بسیار بزرگ است که همگی ما از صمیم قلب می خواهیم این دنیای بسیار بزرگ و یا به تعبیری دیگر این جامعه ی بسیار بزرگ مان پر از دوستی و مهربانی و محبت و صفا و صمیمیت باشد، پر از خوبی ها در هر زمینه ای که وجود دارد، و همه به این امید که در نهایت با وجود این دوستی و مهربانی های مداوم همواره صلح و آرامش در جای جای آن پابرجا بماند و همگی ما در نقطه نقطه ی آن به آرامی و غرق در آرامش در کنار یکدیگر زندگی کنیم؛ دنیایی که حال و احوالش خوب باشد و بی آن که کسی در نقطه ای از آن دلگیر و غمگین در جایی کز کرده باشد، برای همه یک جای بزرگ و وسیع پر از دوستی و مهربانی و امنیت باشد.

جامعه ی بزرگ دنیا را می توانیم کوچک کنیم و با تکه تکه های دوستی و مهربانی آن را بسازیم.

به دنیا که دقیق و عمیق نگاه می کنیم و نگاهمان را به آرامی به سمت کره ی زمین می چرخانیم، پیش روی مان یک کره ی گرد می بینیم که دقیقا و به سادگی می توانیم آن را یک جامعه ی بسیار بزرگ در نظر بگیریم و اگر این جامعه ی بسیار بزرگ را همین طور پیوسته و منظم و قدم به قدم با دقت و حوصله به قسمت های کوچک تر یا همان جامعه های کوچک تر تقسیم کنیم، می توانیم برنامه ریزی بهتری برای خوب تر شدن حال و احوالش داشته باشیم! در این کوچک تر کردن جامعه ی بسیار بزرگ دنیا، اول به قاره ها، بعد از قاره ها به کشورهای بسیار زیاد می رسیم، بعد از کشورهای بسیار زیاد گذرمان به شهرهای بیشمار می افتد، شهرها را هم که کوچک تر و کوچک تر کنیم و همین طور منظم پیش برویم، در نهایت به تک تک خانه های داخل شهرها می رسیم و وقتی همین تک تک خانه ها را هم کوچک تر و کوچک تر کردیم به خانواده ها می رسیم. درحقیقت خانواده های ساکن در این دنیای بزرگ، کوچک ترین جامعه ای هستند که دانه دانه ی همین خانواده ها، یعنی همین جامعه های کوچک، در کنار هم قرار گرفته، در نهایت جامعه ای بسیار بزرگ به بزرگی دنیا را می سازند.

چطور می توانیم دنیایی پر از دوستی و مهربانی داشته باشیم؟

وقتی جامعه ی کوچک خانواده لبریز از دوستی و مهربانی و محبت باشد حتما آن دنیای بسیار بزرگ و به تعبیری آن جامعه ی بسیار بزرگی که از همین خانواده ها تشکیل شده است نیز پر از دوستی و مهربانی خواهد بود، و بالطبع همگی ما بدون هیچ گونه دلواپسی و ناراحتی و درگیری ای، با لطف و صفا و صمیمیت در کنار هم در آن زندگی خواهیم کرد و در همان جامعه ی بزرگ هیچ دغدغه ای جز خوبی کردن به یکدیگر نخواهیم داشت. صلح و آرامش در نقطه نقطه ی آن جان می گیرد و طعم دلنشین امنیت در همه جای آن چشیده می شود.

این جاست که همگی مان به خوبی درک خواهیم کرد، دوستی و مهربانی دو واژه ای هستند که حتی به تنهایی و فقط با تکرار کردن نام شان حس آرامش بخشی را به انسان منتقل می کنند، چه برسد به این که در وجود تک تک ما جاری شوند و با تجلی پیدا کردن در تمامی رفتار و اعمالمان، آن ها یعنی همان دو واژه ی دوست داشتنی دوستی و مهربانی را به یکدیگر هدیه کنیم، و چه هدیه ای شیرین تر از دوستی و مهربانی در قالبی از صداقت و خلوص.

اعضای خانواده می توانند با دوستی و مهربانی جامعه ی کوچک خانواده را به نیکی بسازند.

وقتی تک تک اعضای خانواده بدون آن که هیچ گونه توقع ویژه و خاصی از همدیگر داشته باشند و فقط به این دلیل که خود را به اخلاق و رفتار خوب و پسندیده آراسته اند و به این اخلاق خوب  و نیکو خو گرفته اند، به یکدیگر مهر بورزند و محبت کنند و همدیگر را بدون تکلف و صادقانه و از صمیم قلب دوست بدارند، مشکلات یکدیگر را بدون هیچ چشمداشتی چه مادی و چه معنوی به سرعت برطرف نمایند، در هر زمان ممکن و به هر بهانه ای اسباب شادمانی و خوشحالی یکدیگر را با عشق فراهم کنند و در همه حال یکدیگر را تنها نگذارند، پشت و پناه یکدیگر باشند و هر کدام تکیه گاه دیگری باشد، به همین سادگی یک خانواده ی سالم و پر از صمیمیت و مهر و دوستی و مهربانی را خواهیم داشت. خانواده ای که اعضایش دانه دانه محبت هستند و در مجموع یک اجتماع غرق در آرامش و امنیت.

آیا دوستی و مهربانی با خطای یک نفر نابود می شود؟

البته باید حواسمان انقدر جمع باشد که متوجه این نکته ی مهم باشیم و این نکته را همیشه به خاطر بسپاریم که دوستی و مهربانی فقط دیدن خوبی های همدیگر و احیانا جبران خوبی های یکدیگر نیست. اصلا معنی خوب بودن تلافی کردن خوبی ها نیست. دوستی و مهربانی فقط پاسخ به یک نگاه مهربان با مهربانی کردن و لبخند زدن به او نمی باشد. شاید بتوان معنای واقعی و عمیق تر دوستی و مهربانی را زمانی به درستی فهمید که از تمامی اشتباهات ناخواسته ی همدیگر بگذریم و بدون آن که آن ها را در خاطر خود بایگانی کنیم، همدیگر را ببخشیم و خاطرات اشتباهات همدیگر را در هیچ شرایطی و به هیچ عنوان نه تنها برای دیگران و بخصوص شخص خطاکار که حتی برای خود و در ذهن خود هم مرور نکنیم.

دوستی و مهربانی به همان اندازه که در خوب بودن و خوبی کردن و محبت روا داشتن در حق دیگران می تواند تعریف شود، در گذشت کردن هم معنا پیدا می کند، در این که رنجیده شوی و رنجی به کسی نرسانی، در این که قهری ببینی و قهر نکنی. فقط با همین خصلت زیبای گذشت است که اعضای خانواده باز هم می توانند در کنار هم مشق مهربانی کنند و بر زخم های رنجدیدگی یکدیگر مرهم بگذارند و اندک خراشی که بر جامعه وارد می شود را با گذشت و ایثار خویش التیام ببخشند و ترمیم کنند، تا در نهایت جامعه ای سالم با پیکره ای قوی و بدون هیچ جراحتی داشته باشیم.

ناگفته پیداست که با توجه به این تعریف ها از جامعه ی کوچک خانواده، مادامی که دوستی و مهربانی در وجود تک تک اعضای خانواده به صورت ماندگار و همیشگی به زلالی و پاکی جاری نشود و دوام نداشته باشد، نمی تواند خانواده ی امن و لبریز از محبت را ایجاد نماید. خوب بودن و صمیمی بودن باید در وجود تک تک اعضای خانواده حک شده، همیشگی و مدام باشد تا جامعه ی کوچک خانواده به شکلی سالم و غرق در مهربانی و صمیمیت شکل بگیرد. در مرحله ی بعدی جامعه های کوچک خانواده های سالم می توانند یکی یکی در کنار هم قرار بگیرند و از اجتماع تمامی این جامعه های کوچک و پر محبت، در نهایت یک جامعه ی بسیار بزرگ پر از محبت و صمیمیت به بزرگی دنیای بزرگ ما شکل بگیرد، که نتیجه ی این جامعه ی بزرگ سالم و صمیمی یک دنیای غرق در آرامش و صلح و صفا خواهد بود.

از دوستی و مهربانی کردن چه نتیجه ای می گیریم؟

از دوستی و مهربانی کردن، داشتن آرامش در وجود خودمان را نتیجه می گیریم، داشتن محیطی پر از آرامش را نتیجه می گیریم که جای جای آن برای تک تک ما امن است، و در پس این محیط امن و آرامش بخش رشد و تعالی در جهت انسانیت را نتیجه خواهیم گرفت. می توانیم هم خودمان رشد کنیم و هم باعث رشد دیگران شویم و در نهایت دنیایی پیشرفته و قوی داشته باشیم که برای هر مسأله ای راه حلی دارد و راه حل هر مسأله اش حلّال مشکلات همه ی کسانی می باشد که با آن مسأله درگیرند. از دوستی و مهربانی کردن به یکدیگر به خانواده ای امن می رسیم و در نهایت به دنیایی امن، که با راحتی و خاطری آسوده در جای جای آن قدم می زنیم و با خیال راحت زندگی می کنیم.

از این همه نوشتن درباره ی دوستی و مهربانی چه نتیجه ای می گیریم؟

شما را نمی دانم ولی من از این نوشته ها در مورد دوستی و مهربانی نتیجه می گیرم که تک تک ما انسان ها باید به خوب بودن خودمان فکر کنیم، برای خوب بودن خودمان تلاش کنیم و یک کلام و ختم کلام، برای هر تغییر به سمت خوبی و خوب بودن باید تغییر را از خودمان شروع کنیم و اول خودمان برای خوب بودن قدم برداریم و خوب شویم تا کم کم و دانه به دانه، بعد از آن کل خانواده و بعد همین طور بالا برود تا به جامعه ی بسیار بزرگ دنیا برسد و یک دنیای خوب پر از دوستی و مهربانی داشته باشیم. این که می گویند «با یک گل بهار نمی شود» شاید درست باشد ولی وقتی «من» خوب باشم، «تو» خوب باشی، «شما» خوب باشید، کم کم «ما» خوب می شویم و دیگر فقط یک گل تک و تنها نیست که با بودنش بهار نشود، یک گلستان گل های خوبی در وجود تک تک ما روییده است که دنیای مان را همیشه بهاری می کند، بهاری از دوستی و مهربانی لبریز.

زندگی تان پر از دوستی و مهربانی

******************