انشا درباره ضرب المثل کلاغ و کبک

انشا درباره ضرب المثل کلاغ و کبک

انشای اول – داستان کوتاه و ریشه ضرب المثل

ماجرا از آن جا شروع شد که کلاغی خواست به شیوه ی کبکی که بسیار زیبا راه می رفت، راه برود و در انتها راه رفتن خود را نیز فراموش کرد.

کلاغ داستان ما می دید که حیوانات دیگر راه رفتن کبک را تحسین می کنند و کبک، زیبا و خرامان راه می رود.

او روزها به تماشای کبک رفت و پس از مدتی با خود گفت چرا من نتوانم مانند او راه بروم؟ مگر نه این که هر دوی ما شبیه هم هستیم! هر دوی ما دو بال و دو پا داریم.

این فکر ذهن کلاغ را حسابی در گیر کرد و در نهایت او تصمیم گرفت به تقلید شیوه ی راه رفتن کبک بپردازد و موجب تحسین همگان شود.

کلاغ با این نیت هر روز به نزدیکی خانه کبک رفت و راه رفتن او را تماشا کرد، و بعد که احساس کرد به خوبی همه چیز را فرا گرفته است روزی به جنگل رفت و شروع کرد به راه رفتن شبیه کبک.

حیوانات خندان و متعجب او را می نگریستند و از او می پرسیدند که چرا این طور راه می رود.

کلاغ به حرف کسی توجه نمی کرد و به راه خود ادامه می داد، تا این که پایش پیچ خورد و بر زمین افتاد و ناله ای کرد. کلاغ که بر اثر زمین خوردن آسیب دیده بود تا مدت ها نمی توانست به خوبی راه برود.

در این زمان جغد دانا از راه رسید و به او گفت: تو می خواستی مثل کبک راه بروی اما راه رفتن خود را نیز فراموش کردی.

 

تقلید کورکورانه نیز دقیقا همین بلا را سر انسان می آورد. نباید بدون آگاهی و تحقیق، از کسی تقلید کرد زیرا ممکن است شیوه ی زندگی آن فرد با شما متفاوت باشد.

برداشت: تقلیدی که اشتباه باشد باعث پشیمانی خواهد شد.

انشای دوم

ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیره این موضوع را متذکر می شود که نباید در زندگی تقلید کورکورانه انجام داد چون باعث پشیمانی می شود.

همه ی ما در زندگی فرد یا شخصیتی را به عنوان الگو انتخاب می کنیم و در کارهای خود از آن فرد پیروی می کنیم. در صورتی که این انتخاب آگاهانه و با تحقیق باشد در زندگی ما بسیار موثر خواهد بود اما وای به روزی که این انتخاب نادرست و تقلید کورکورانه باشد…

به همان میزان که تقلید آگاهانه و الگو برداری از فرد درست، می تواند خوب باشد و مسیر خوبی را پیش پای ما بگذارد، تقلید کورکوانه و انتخاب الگوی نادرست می تواند ضربه ی بزرگی به زندگی ما وارد کند.

در انتخاب الگو باید ببینم شیوه ی زندگی و مشخصات فردی الگوی مورد نظر تا چه میزان شبیه به ماست و چه تاثیر مثبتی می تواند بر زندگی ما بگذارد، سپس می توانیم در مواردی که عاقلانه است از الگوی خود تقلید کنیم و از شیوه های صحیحی که او استفاده کرده ما نیز استفاده کنیم.

 

خداوند متعال هر انسانی را با استعداد خاصی آفریده است و هر کسی در کاری موفق تر می باشد، انتخاب راه و روش زندگی نیز باید در جهت پرورش همین توانایی ها و استعداد ها باشد تا به موفقیت دست پیدا کنیم.

پیاه سازی نسخه ی زندگی هیچ کس، حتی موفق ترین افراد هم برای ما بهترین نیست بلکه درست ترین مسیر، مسیری است که حاصل فکر، اندیشه و مشورت براساس استعداد و علاقه مندی ما باشد و قطعا مطلوب ترین نتیجه از این طریق به دست خواهد آمد.

تقلید کورکورانه باعث نابودی زندگی انسان می شود در نتیجه نه تنها خود باید از آن دوری کنیم باید به دیگران نیز آگاهی ببخشیم تا این این کار اجتناب کنند.

برداشت: تقلید کورکورانه انسان را از مسیر درست زندگی اش دور می کند.

 

**************

 

کلاغ می‌خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد …

کبکی بود که خیلی زیبا راه می‌رفت.

 همه پرندگان، مجذوب خرامان راه رفتن او بودند. وقتی کبک از دور دیده می‌شد، پرنده های دیگر دست از پرواز و جست و خیز بر می‌داشتند، روی شاخه‌ای می‌نشستند تا راه رفتن او را ببینند.

در میان همه پرندگانی که از راه رفتن کبک خوشش می‌آمد، پرنده‌ای هم بود که فکرهای دیگری به سرش زده بود. این پرنده کسی جز کلاغ نبود.

در ابتدا کلاغ هم مثل سایر پرنده‌ها، به راه رفتن کبک نگاه می‌کرد و مثل همه لذت می‌برد.

اما چند روزی که گذشت، کلاغ با خود گفت: ” مگر من چه چیزی از کبک کم دارم ؟ او دو تا بال دارد، من هم دارم. دو تا پا دارد و یک منقار، من هم دارم. قد و هیکل ما هم که کم و بیش به یک اندازه است.

چرا من مثل کبک راه نروم ؟ ” این فکرها باعث شد که کلاغ طور دیگری عمل کند.

او که می‌دید توجه همه پرنده‌ها به کبک است، حسودی اش شد و تصمیم گرفت هر طور که شده نظر پرنده‌ها را به خودش جلب کند.

با این تصمیم، نگاه کلاغ به کبک عوض شد.

انشا در مورد ضرب المثل کلاغ و کبک

او به جای اینکه مثل همه پرنده‌ها از راه رفتن کبک لذت ببرد، به راه رفتن کبک دقیق می‌شد تا بفهمد او چطوری راه می‌رود که همه آن را دوست دارند.

کلاغ هر روز در گوشه‌ای سر راه کبک می‌نشست و سعی می‌کرد با نگاه به او، شیوه راه رفتنش را یاد بگیرد.

بعد از آنکه کبک از کنار کلاغ می‌گذشت، کلاغ بلافاصله راه می‌افتاد و سعی می‌کرد

مثل کبک راه برود و راه رفتن او را تقلید کند. چند روز گذشت.

کلاغ خیلی تمرین کرده بود و فکر می‌کرد که شیوه راه رفتن کبک را یاد گرفته است.

یک روز که همه پرندگان منتظر آمدن کبک بودند، کلاغ از جایی که بود بیرون آمد و سعی کرد

پیش چشم همه پرنده‌ها مثل کبک راه بود.

پرنده‌ها که تا آن وقت کلاغ را با آن حال و روز ندیده بودند، کم مانده بود از تعجب شاخ درآورند.

آنها نگاهی به یکدیگر انداختند و شروع کردند به مسخره کردن کلاغ. کلاغ که منتظر تحسین پرندگان بود، با شنیدن حرفهای مسخره آمیز پرنده‌ها و دوستانش دست و

پایش را گم کرد و روی زمین افتاد .

انشا در مورد ضرب المثل کلاغ و کبک

پرزه پرانی پرنده‌ها شروع شد. یکی می‌گفت: ” کلاغ را ببین بعد از سالها پرواز، بلد نیست دو قدم راه برود. ” یکی دیگر می‌گفت: ” کلاغ جان، نمی‌خواهد مثل کبک راه بروی.

بهتر است همان طور که قبلاً راه می‌رفتی، راه بروی. ” این حرف، کلاغ را هوشیار کرد.

تصمیم گرفت از راه رفتن مثل کبک دست بردارد و مثل گذشته راه برود. اما هر کاری کرد، نتوانست.

انگار راه رفتن خودش را فراموش کرده بود.

از آن به بعد، به کسی که صرفا ًتقلید می‌کند

و ادای دیگران را درمی‌آورد و شیوه درست زندگی خودش را هم از یاد می‌برد، می‌گویند: ” مثل کلاغی شده که می‌خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد. 

 

***************

 

انشا در مورد کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد

انشا صفحه 46 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

 

روزی روزگاری در شهر پرنده ها، کلاغی مغازه کفش فروشی داشت. یک روز صبح کبکی وارد مغازه شد و از کلاغ چند مدل کفش خواست تا آنها را امتحان کند.

 

کبک هر کدام از کفش ها را می پوشید، طول مغازه را قدم میزد. کمی بعد، کلاغ متوجه ظرافت قدم برداشتن و خرامان راه رفتن او شد و آن قدر از راه رفتن کبک خوشش آمد که وقتی کبک کفش مورد نظرش را انتخاب کرد، کلی به او تخفیف داد.

 

از عصر همان روز، کلاغ شروع به تمرین کرد تا بتواند مثل کبک راه برود و در نظرش، راه رفتن خودش زشت و بدقواره جلوه می کرد. یک هفته کامل، صبح و شب جلوی آینه تمرین می کرد.

 

یک روز صبح، دوست قدیمی اش به مغازه آمد تا به او سر بزند. کلاغ که نمی خواست دوستش ماجرا را بداند هرچه سعی کرد از پشت پیشخوان مثل یک کلاغ بیرون بیاید، نتوانست.

 

یک قدم بر می داشت و قدم بعد زمین می خورد. دوستش که متعجب شده بود ماجرا را پرسید و بعد ازشنیدن گفت: می خواستی راه رفتن کبک را یاد بگیری، راه رفتن خودت را هم فراموش کردی؟

***********

 

معنی ضرب المثل کلاغ و کبک

۱- اشاره به تقلید کورکورانه دارد.

۲- تقلید کورکورانه باعث می شود انسان کارهای درست خود را هم فراموش کند.

۳- خداوند در وجود هر کسی استعدادهایی را نهادینه کرده تا او استعداد های خویش را بپروراند و در جهت درستی از آنها استفاده کند نه اینکه آن ها را نادیده بگیرد و با استعداد های دیگران مقایسه کند.

۴- تقلید اشتباه ، پشیمانی به بار می آورد.

داستان کلاغ و کبک

در مرغزاری زیبا و سرسبز کبکی زندگی می‌کرد (کبک پرنده‌ای است که در میان پرندگان سبک راه رفتنش زبانزد است) که خیلی آرام و با طمأنینه قدم برمی‌داشت. این شکل قدم زدن کبک باعث شده بود حیوانات زیادی علاقه داشته باشند تا مثل کبک راه بروند به همین دلیل روی شاخه‌ای به انتظار می‌نشستند تا راه رفتن کبک را نگاه کنند.

از بین پرندگان علاقمند به راه رفتن کبک کلاغی هم بود که مدت‌ها با اشتیاق به راه رفتن کبک نگاه کرد تا اینکه یک روز با خود گفت: مگر من از کبک چی کم دارم؟ کبک منقار دارد که من هم دارم، کبک دو بال دارد که من هم دارم، از نظر قد و هیکل هم که ما به هم شبیه هستیم.

فقط رنگ پرهای ما فرق دارد که این تفاوت نقشی در راه رفتن ما نمی‌تواند داشته باشد، چرا من مثل کبک راه نروم؟ با این تصمیم کلاغ جوان از فردا به دم لانه‌ی کبک می‌رفت تا وقتی کبک از لانه خارج می‌شود راه رفتن او را به دقت زیر نظر بگیرد تا بتواند دقیقاً شبیه او راه برود. چند روزی که گذشت با خود گفت: اینقدر که فکر می‌کردم، کار سختی نبود. من هم می‌توانم به زیبایی کبک راه بروم.

یک روز کلاغ تصمیم گرفت از آن روز شکل کبک راه برود و این کار را هم کرد. کلاغ نادان با افتخار تمام سرش را بالا گرفت و به راه افتاد و از جلوی هر حیوانی که می‌گذشت، طعنه‌ای به او می‌گفتند. طوطی گفت: آهای، کلاغ! چه کار می‌کنی؟ چیزی شده؟ چرا اینطوری راه می‌روی؟ ولی کلاغ که از غرور کاذبش سرمست شده بود بدون کمترین توجهی به حرف‌های طوطی به راه رفتنش ادامه داد.
کلاغ خودش احساس می‌کرد که به خوبی نمی‌تواند راه برود و تعادلش را حفظ کند. ولی از اینکه می‌دید همه‌ی حیوانات متعجب شده‌اند و با انگشت او را به یکدیگر نشان می‌دهند و می‌خندند، لذت می‌برد. او فکر می‌کرد آنها از زیبایی راه رفتن یک کلاغ تعجب کرده‌اند.

کمی که جلوتر رفت جغد دانا که روی شاخه‌ای در حال چرت زدن بود، صدای خنده و قهقهه‌ی حیوانات و پرندگان را شنید. چشمانش را باز کرد او هم از دیدن کلاغی که سعی می‌کرد شبیه کبک راه برود خنده‌اش گرفت. کلاغ را صدا کرد و گفت: کلاغ! چه کار می‌کنی؟ بعد از یک عمر صاف راه رفتن و پرواز کردن، حالا می‌خواهی خودت را شبیه پرندگان دیگر بکنی. کلاغ که همزمان هم راه می‌رفت و هم حرف‌های جغد را گوش می‌کرد ناگهان پاهایش پیچ خورد و افتاد روی زمین صدای خنده‌ی دسته جمعی حیوانات بلند شد.

کلاغ خجالت‌زده شد و آمد خودش را جمع و جور کند و به سبک راه رفتن خودش به راهش ادامه دهد، که دید نمی‌تواند. کلاغ اینقدر این چند روزه دقت و تمرکز کرده بود که دقیقاً مثل کبک راه برود، حالا که زمین خورده و پایش درد گرفته بود، دیگر حتی قادر نبود مدل خودش هم راه برود. این بار حیوانات و پرندگانی که تا آن لحظه از روی توانایی عجیب کلاغ به او نگاه می‌کردند و می‌خندیدند، تعجب کردند که او دیگر نمی‌تواند به خوبی به سبک خودش راه برود که جغد دانا گفت: عجب کلاغ نادانی! آمدی راه رفتن کبک را یاد بگیری، راه رفتن خودت هم یادت رفت.

از آن به بعد، به کسی که صرفا ًتقلید می‌کند و ادای دیگران را درمی‌آورد و شیوه درست زندگی خودش را هم از یاد می‌برد، می‌گویند: ” مثل کلاغی شده که می‌خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.

شعر کلاغ و کبک

زاغی از آنجا که فراغی گزید
رخت خود از باغ به راغی کشید

زنگ زدود آینهٔ باغ را
خال سیه گشت رخ راغ را

دید یکی عرصه به دامان کوه
عرضه‌ده مخزن پنهان کوه

سبزه و لاله چو لب مهوشان
داده ز فیروزه و لعلش نشان

نادره کبکی به جمال تمام
شاهد آن روضهٔ فیروزه‌فام

فاخته‌گون جامه به بر کرده تنگ
دوخته بر سدره سجاف دورنگ

تیهو و دراج بدو عشقباز
بر همه از گردن و سر سرفراز

پایچه‌ها برزده تا ساق پای
کرده ز چستی به سر کوه جای

بر سر هر سنگ زده قهقهه
پی سپرش هم ره و هم بیرهه

تیزرو و تیزدو و تیزگام
خوش‌روش و خوش‌پرش و خوش‌خرام

هم حرکاتش متناسب به هم
هم خطواتش متقارب به هم

زاغ چو دید آن ره و رفتار را
و آن روش و جنبش هموار را

با دلی از دور گرفتار او
رفت به شاگردی رفتار او

باز کشید از روش خویش پای
در پی او کرد به تقلید جای

بر قدم او قدمی می‌کشید
وز قلم او رقمی می‌کشید

در پی‌اش القصه در آن مرغزار
رفت براین قاعده روزی سه چار

عاقبت از خامی خود سوخته
رهروی کبک نیاموخته

کرد فرامش ره و رفتار خویش
ماند غرامت‌زده از کار خویش

شاعر : جامی
کلاغ و کبک

 

***********

 

ضرب المثل کلاغه می‌خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد

 

مورد استفاده:

کنایه از اشاره به تقلید کورکورانه می‌باشد.

 

در بیشه‌زاری سرسبز کبکی زندگی می‌کرد (کبک پرنده‌ای است که در میان پرندگان سبک راه رفتنش زبانزد است) که خیلی آرام و با طمأنینه قدم برمی‌داشت. این شکل قدم زدن کبک باعث شده بود حیوانات زیادی علاقه داشته باشند تا مثل کبک راه بروند به همین دلیل روی شاخه‌ای به انتظار می‌نشستند تا راه رفتن کبک را نگاه کنند.

 

از بین پرندگان علاقمند به راه رفتن کبک کلاغی هم بود که مدت‌ها با اشتیاق به راه رفتن کبک نگاه کرد تا اینکه یک روز با خود گفت: مگر من از کبک چی کم دارم؟ کبک منقار دارد که من هم دارم، کبک دو بال دارد که من هم دارم، از نظر قد و هیکل هم که ما به هم شبیه هستیم. فقط رنگ پرهای ما فرق دارد که این تفاوت نقشی در راه رفتن ما نمی‌تواند داشته باشد، چرا من مثل کبک راه نروم؟

 

با این تصمیم کلاغ جوان از فردا به دم لانه‌ی کبک می‌رفت تا وقتی کبک از لانه خارج می‌شود راه رفتن او را به دقت زیر نظر بگیرد تا بتواند دقیقاً شبیه او راه برود. چند روزی که گذشت با خود گفت: اینقدر که فکر می‌کردم، کار سختی نبود. من هم می‌توانم به زیبایی کبک راه بروم.

 

یک روز کلاغ تصمیم گرفت از آن روز شکل کبک راه برود و این کار را هم کرد. کلاغ نادان با افتخار تمام سرش را بالا گرفت و به راه افتاد و از جلوی هر حیوانی که می‌گذشت، طعنه‌ای به او می‌گفتند. طوطی گفت: آهای، کلاغ! چه کار می‌کنی؟ چیزی شده؟ چرا اینطوری راه می‌روی؟ ولی کلاغ که از غرور کاذبش سرمست شده بود بدون کمترین توجهی به حرف‌های طوطی به راه رفتنش ادامه داد.

 

کلاغ خودش احساس می‌کرد که به خوبی نمی‌تواند راه برود و تعادلش را حفظ کند. ولی از اینکه می‌دید همه‌ی حیوانات متعجب شده‌اند و با انگشت او را به یکدیگر نشان می‌دهند و می‌خندند، لذت می‌برد. او فکر می‌کرد آنها از زیبایی راه رفتن یک کلاغ تعجب کرده‌اند.

 

کمی که جلوتر رفت جغد دانا که روی شاخه‌ای در حال چرت زدن بود، صدای خنده و قهقهه‌ی حیوانات و پرندگان را شنید. چشمانش را باز کرد او هم از دیدن کلاغی که سعی می‌کرد شبیه کبک راه برود خنده‌اش گرفت. کلاغ را صدا کرد و گفت: کلاغ! چه کار می‌کنی؟ بعد از یک عمر صاف راه رفتن و پرواز کردن، حالا می‌خواهی خودت را شبیه پرندگان دیگر بکنی. کلاغ که همزمان هم راه می‌رفت و هم حرف‌های جغد را گوش می‌کرد ناگهان پاهایش پیچ خورد و افتاد روی زمین صدای خنده‌ی دسته جمعی حیوانات بلند شد.

 

کلاغ خجالت‌زده شد و آمد خودش را جمع و جور کند و به سبک راه رفتن خودش به راهش ادامه دهد، که دید نمی‌تواند. کلاغ اینقدر این چند روزه دقت و تمرکز کرده بود که دقیقاً مثل کبک راه برود، حالا که زمین خورده و پایش درد گرفته بود، دیگر حتی قادر نبود مدل خودش هم راه برود. این بار حیوانات و پرندگانی که تا آن لحظه از روی توانایی عجیب کلاغ به او نگاه می‌کردند و می‌خندیدند، تعجب کردند که او دیگر نمی‌تواند به خوبی به سبک خودش راه برود که جغد دانا گفت: عجب کلاغ نادانی! آمدی راه رفتن کبک را یاد بگیری، راه رفتن خودت هم یادت رفت.

 

**************