انشا درباره اذان صفحه ۲۱ کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم
انشا درباره اذان
***********
انشا اول – انشا درباره اذان
مقدمه : اذان صدایی است که از بدو تولد در گوش ما خوانده شده است و هر روز نیز به آن گوش می دهیم. آیا به صدای اذان صبح گوش کرده اید؟ لذت بخش ترین صدایی است که در سکوت گرگ و میش به گوش می رسد. . .
متن انشا : صدای بانگ خوش اذان که روزانه پنج بار طنین انداز روح بشریت می شود و با صدای در امدن اذان مردم از جای خود بلند می شود و وضو می گیرند و یا به صدا در امدن اذان مردم از جای خود بلند می شود و وضو می گیرند و یا در خانه به صورت فرادی و یا در مسجد به صورت جماعت نماز خود را می خوانند و دست به دعا به سمت پروردگار می برند و طلب مغفرت و امرزش می کنند.
صدای اذان حتی یک ثانیه در تمام دنیا قطع نمی شود.ان هم به دلیل این است که زمین گرد است و ساعت طلوع و غروب خورشید در جای جای جهان متفاوت است.بنابراین در هیچ جایه دنیا صدای اذان قطع نمی شود و دائما در حال نواخته شدن می باشد.
اذان که با بزرگی خداوند شروع می شود و بابزرگی خدا و نبود هیچ معبودی جز او به اتمام می رسد و در این راه برای به صدا در اوردن اذان خیلی از پیامبران و انسان های بزرگ تمام تلاش خود را کرده اند و جان خود را در این میان از دست داده اند تا همیشه اذان به صدا در بیاید تا شاید حتی یک نفر از خواب غفلت برخیزد و دست از گناه بکشد.اذان یکی از هشدارهای بسیار دلنشین و خوش صدای پروردگار می باشد تا یاداور شود برای مردمی که چشم از حقایق دنیا بسته اند و کورکورانه زندگی می کنند و روزانه پنج بار و در یک سال ۱۸۲۵ بار این هشدار را به صدا می اورد و این نشان از فرصت های زیاد پروردگار است که بنده ی خود می دهد تا که شاید از راهی اشتباه خود باز می گردد و در مسیر درست و الهی قدم بر دارد.
نتیجه گیری : ما مسلمانان کشور ایران هستیم و مانند سایر کشورهای مسلمان بانگ اذان همیشه نواخته می شود و مانیز باید اذان و نماز و نماز و قران را بخوانیم تا شاید رستگار شویم.
************
انشا دوم – انشا درباره اذان
صدای ملکوتی اذان موذن ازگلدسته های فیروزه ای مسجد محله پر کشیده وآرام آرام بر جان عاشق دیدارم نشست .بار دیگر آرامشی گرفتم وکام جانم شیرین شد از حلاوت این نوای روحبخش ” الله اکبر ، الله اکبر “ ؛ آری تو بزرگی ، بزرگتر از آن چه در ذهن وعقل ما بگنجد .تو بزرگی ومن حقیر در برابر این همه عظمت وبزرگواری .آماده ام تا بر سجاده ی عشقت بنشینم ونیازم را باتو راز گویم ؛ نیاز تو را داشتن ، تورا خواستن وبا تو بودن.
هر کلام اذان مرا بیشتر از پیش از خود بیخود می کند .وقتی موذن می خواند :
“اشهد انّ لا اله الا الله، اشهدانّ لا اله الاّ الله “به خود می آیم . بله منم ؛ من که باز شهادت به یگانگی و بی همتایی تو می دهم به اینکه جز تو خدایی ندارم . حس می کنم هر بار که اذان می شنوم مفهومی تازه وپر معناتر از این ذکر می فهمم ومی گویم وای بر من اگر گاهی تورا با غفلتم فراموش می کنم. من که شهادت می دهم جز تو خدایی نیست پس چگونه می توانم به جز تویی امید ببندم .حال عجیبی دارم در خود غرقم که با ز می شنوم؛
” اشهد انّ محمّداً رسول الله، اشهد ان ّ محمّداًرسول الله “ چقدر این شهادت دادن را دوست دارم ! احساس خوب اینکه مسلمانم ومحمد (ص) پیامبرم واینکه روزی پنج مرتبه با زبانم وهزاران هزار بار با دلم اورا نام می برم آه چه زیبا ست مسلمانی !
” اشهد انّ علیا ً ولی الله ، اشهد انّ علیّاً ولی الله “
نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد واز اینکه نام مولایم زینت بخش جان و روحم گردیده سپاس می گویم
دیگر چه غم دارم وچه کم ؟!وای برمن اگر نتوانم آن بنده ی شایسته ای باشم که تو می خواهی !وقتی این سه شهادت را می شنوم ومی خوانمئ که تو خدایم ، محمد (ص )پیامبرم وعلی ( ع )ولی وسر پرستم است حس عجیبی به من دست می دهد ؛ حس پرنده ا ی که از قفس تنگ خودش رها می شود ودر آسمان عشقش به پرواز در می آ ید .
باتز موذن می خواند ” حی علی الصلوه، حی علی الصلوه “ شتاب به سوی نماز . شتاب ؟ آری شتاب به سوی خوبی ها ، به سوی عشق وبه سوی معشوق ازلی وابدی .این شتاب زیباست ولازم وواجب .می شتابم تابر سجاده ی مهربانیت بنشینم وبرای تو بگویم واز تو بخوانم .
“حی علی الفلاح ، حی علی الفلاح “شتابی دیگر برای چه ؟آری رستگاری .رستن از دنیا ومادیات .رستن از خودهایی که مرا احاطه کرده اند ؛ خودبینی ها ، خودپرستی ها ، خود شیفتگی ها وهزاران خود هایی که نمی گذارند به تو برسم پای قلبم را در زنجیر می کنند .پس ذمی شتابم تا برهم از آ ن ها وبرسم به یکی که آن تویی . این است رستگاری .
می شنوم : ” حی علی خیرالعمل ، حی علی خیرالعمل “ احساس می کنم وباورم این است که شتاب هایی را که فرمانم می دهی شتاب های لذت بخشی است واین بار شتاب برای بهترین کارها آری می دانم به این کار که مرا خواندی بالاتر از هر کاریست که در دنیا دارم وانجام می دهم بهترین کاریست که نه برای جسمم بلکه می توانم برای ساختن روح وجانم انجام دهم ؛ کاری پراز خیر معنوی ، پراز زیبایی اخروی .آه چه احساس خجسته ایست !
بار دیگر آن کلام زیبا راشنیدم ” الله اکبر ، الله اکبر “وبار دیگر باوری دوباره که تو باعظمتی ، بزرگی ، بزرگتر از پندارهای ما وچه ستودنی است این بزرگی ات !
خود را چون قره ای در دریای بیکران مهر ورحمتت حس می کنم ، جانم از عشق دیدارت لبریز است .تاکنون چنین حس زیبایی نداشتم .امروز که می نویسم واذان را برلب از جانم می خوانم زیباترین حال را دارم حسی معنوی ، حسی چون رود های روان که از دریای مهربانی تو سر چشمه می گیرند .
” لا اله الا الله “ با شنیدن این ذکر هر چیز دنیوی بار دیگر ارزشش را برایم از دست داد .از هرچه وابستگی بود رها شدم آن چه را تا امروز دوست داشتم ودر گوشه ای از قلبم برایش جای خاصی باز کرده بودم کوچک وبی ارزش شد ؛ چون نام تورا شنیدم وخواندم جز تو کسی برایم نیست که اینچنین باارزش باشد . می دانم این خداهای دروغین که انتظار معجزه از آن ها داشتند پوچ وبی ارزش اند وتنها تویی که خدای منی .
تورا می ستایم که ستایشت آرام روح وجان من است .
وحال پس از شنیدن این نغمه جانبخش چون پرنده ای سبکبال دل به آسمان عشقت می سپارم آرام وآسوده جان دست هایم را به سوی آسمان تو بالا می آورم ونیت دیدار تو را می کنم .به گفت وگو باتو می نشینم ای بهترین معبود من ! جانم را با نور یاد ت همواره شاداب وتازه ومعنوی گردان !
***************
انشا سوم – انشا درباره اذان
پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد
فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب
شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا
از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد
شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب
وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب
اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!
پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من
بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی،
زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز
پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده
پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان
سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر
پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.
همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که…؟
*****************
انشا چهارم – انشا درباره اذان
صبح زود است و هنوز گرگ و میش صبح، چون صدای اذان را می شنوم خواب از چشمانم رخت بر می بندد یاد قرار ملاقاتم می افتم قرار ملاقاتی که در یک طرف عبدی کوچک و در طرف دیگر مولایی بزرگ قرار دارد. در چنین ملاقاتی که حتما هم بسیار سرنوشت ساز و مهم است، عجله نکردن اشتباهی بس بزرگ به شمار می آید.از جایم بر می خیزم و قصد وضو می کنم.
هنگامی که قطرات آب را بر روی صورتم می ریزم، در ژرفای ذرات آب، معبود را می بینم . معبودی که خالق و آفریننده همه چیز است.هنگامی که آب این مایه ی طهارت بخش را بر دستانم می ریزم، امید وارم که دیگر از این دست کار خطا بر نیاید.هنگامی که پاهایم را مسح می کشم با تمام وجود به دنبال این هستم که دیگر این پا ها به جایی نروند که در آنجا ذکر و یاد معبودم نباشد.بعد از آنکه از وضو فارغ شدم به سمت سجاده ام می روم و آن را به آرامی باز می کنم.ناگهان عطر گل یاس کل فضا را در بر می گیرد. عطری که در اعماق آن قدرت خالق نهفته است.
معبودی که بر همه چیز و همه کس تسلط کامل داردو آفریدگاری که قدرت مطلق است.هنگامی که شروع به اقامه گفتن می کنم با هر تکبیر گویا دری از توحید به روی من باز می شود.چون اشهد ان لا اله الا الله می گویم گویا نه تنها این جمله بر زبان من جاری می شود بلکه اعماق وجودم و ذره ذره تنم نیز همه با هم بانگ تهلیل سر می دهند. وقتی که اقامه را پایان می برم باتکبیری ملاقات خود را با معبودم شروع می کنم.با تکبیری که در آن عشق به خدا نهفته است.
بعد شروع به خواندن سوره فاتحه الکتاب می کنم.ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است .حمد و ثنا مخصوص ذات باریتعالی است.قدرتی مطلق که هر چه داریم و نداریم از او داریم.کاش می شد به این آیه عمل کنم و کس دیگری را حمدو ثنا نگویم و چون خواستم این کار را بکنم کسی را تحسین کنم که با این قدرت و زیبایی بنده اش را آفریده.چون شروع به خواندن آیه بعد می کنم یاد گناهان و اشتباهاتم می افتم .کارهایی که نباید می کردم و انجام دادم.
خداوند متعال، این قادر مطلق، این بخشنده مهربان، نه تنها مرا به عذاب خود دچار نساخت، بلکه راه را برای هدایت من هموار و فراخ ساخت . خداوندا با چه زبانی می توانم از تو تقدیر کنم.ای کسی که واصفان حلیه جمالت به تحیر منسوب که ما عرفناک حق معرفتک و عاکفان کعبه جلالت به تقصیر عبادت معترف، که ما عبد ناک حق عبادتک. با خواندن آیه ی بعد به فکر سرانجامم می افتم به روز جزا ، به روز درو اعمالم . اما تنها راه نجات در آن روزعمل کردن به دستورات مالک یوم الدین است.ای کاش توان این را داشتم که علاوه بر خواندن آیه بعد به آن نیز عمل کنم . کاش می شد فقط معبودم را بپرستم و تنها از او یاری بجویم.ای کاش می شد همواره این آیه را سر لوحه زندگیم قرار دهم و از هیچ احدی جز او استمداد نطلبم.
خداوندا ! ای مهربان ترین مهربانان! ما را به راه راست هدایت کن . راهی که تو برای ما می پسندی.راهی که انتهای آن جز سعادت دنیوی و اخروی چیز دیگری نیست. خداوندا! ما را به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت بخشیدی. راه آن را به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت بخشیدی. راه هی که انتهای آن جز سعادت دنیوی و اخروی چیز دیگری نیست. خداوندا هایی را که از نعمت دوستیت بهره مند ساختی نه راه کسانی را که مورد غضب قرار دادی و نه راه گمراهان.
هنگامی که سوره حمد را تمام کرده و شروع به خواندن سوره توحید می کنم، هر چه بیشتر به عظمت معبود بی همتایم پی می برم .به سوره توحید بسیار علاقه دارم زیرا شناسنامه خالقم است. چون آن را می خوانم با تمام وجودم پی می برم که معبودم یکتا و بی نیاز است.نه فرزندی دارد و نه زاده ی کسی است .هیچ کس همچو او نیست و هیچ شریک و یاوری ندارد .چون به رکوع می روم خود را در برابر خدایی می بینم که نخستین آغاز و آن واپسین بی انجام است .
اوست که دیده های بینندگان از دیدنش فرو ماند و اندیشه های وصف کنندگان ستودنش نتواند .اوست که آفریدگان را به قدرت خود آفرید و به خواست خویش به آنان جامه ی هستی پوشانید و آنگاه ایشان را به راهی که می خواست رهسپار کرد و به جاده ی محبت خود روان گردانید .چون از رکوع بر می خیزم و به سجده می روم با تمام وجود سعی دارم با نشان دادن حقارت خود در برابر خداوند متعال ذره ای از گناهان بی پایانم بکاهم.
سعی دارم با تضرع و زاری ام به آستان پاک و مطهرش حاجت هایم را بگیرم و به خواسته هایم برسم . چون به سجده اول می روم نشان می دهم که از خاکم که با قدرت معبودم بدین شکل تصویر شده ، چون سر از سجده بر می دارم، نشان می دهم که باید در این دنیای فانی زندگی کنم و اعمال نیک بکارم . چون به سجده دوم می روم، می خواهم به عالم و ادم بفهمانم که به این دنیا دل نبندند زیرا همه از خاکیم و به خاک نیز باز می گردیم .
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش چون از سجده دوم بر می خیزم خواستار اینم که به همگان بفهمانم همه ما در قیامت مثل هم هستیم و تنها چیزی که بین ما فرق می گذارد تقوا و اعمال صالحمان است . همانطور که آیه ی اِنَ اَکرَمَکُم عِندَ الله اَتقیکُم بر این موضوع دلالت دارد.
بعد از سجده ی دوم بار دیگر می ایستم و مانند رکعت اول از معبود بی همتایم خواسته هایم را می خواهم، و هنگامی که دست انابت به امید اجابت به درگاه خدای جل و اعلی بر می دارم ،از او عاقبت بخیری خود و خانواده ام و تمام مومنان را در دنیا و آخرت می خواهم و چون بعد از رکوع و سجدتین شروع به دادن تشهد می کنم ،گویا نه تنها خودم بلکه تمام اعضا ء و جوارح و تک تک سلول هایم بانگ می دهند :که قطعا خدای دیگری جز الله نیست و محمد صل الله علیه و آله و سلم بنده و فرستاده اوست . بعد از آن وقت خداحافظی و وداع فرا می رسد .
همواره وداع ها سخت و دردناک بوده و اکنون نیز هست اما هیچ وداعی سخت تر از وداع با کسی نیست که او را از عمق دل و جان دوست داری . با دلی تنگ و پر از اندوه سلام می دهم :
السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته
السلام علینا و علی عباد الله الصالحین
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
و ملاقات من با معبودم به پایان می رسد . اما او همواره در کنار من است و همواره یار و محافظ من .تنها اوست که از رگ گردن به من نزدیک تر است. اما ای پروردگار من !هر چه گویم از تو کم گفته ام ! ای خدایی که خود را به ما شناسانیدی و شیوه سپاسگزاری از خودت را به ما آموختی و در های علم پروردگاری ات را به روی ما گشودی و ما را به اخلاص ورزیدن در توحید خودت رهنمون گردانیدی و از شک ناباوری نگاه داشتی . پروردگارا ! ما را در توحید و شناخت و ستایش خودت همواره پا برجا و مستحکم قرار بده و در های رحمت خود را به روی ما بگشای،و اما خدایا! ظهور آقا و مولا و سرورمان را هر چه زودتر نزدیک بگردان و مقدمات ظهورش را مهیا ساز و ما را از یاران و پیروان راستین حضرتش قرار بده.
***********
انشا پنجم – انشا درباره اذان
دلش مسجدی می خواست با گنبدی فیروزه ای و مناره ای نه خیلی بلند و پیرمردی که هر صبح و
هر ظهر و هر شب بر بالای آن الله اکبر بگوید.
دلش یک حوض کوچک لاجوردی می خواست. و شبستانی که گوشه گوشه اش مهر و
تسبیح و چادر نماز است.دلش هوای محله ای قدیمی را کرده بود. با پیرزنهایی ساده
و مهربان که منتظر غروب اند. و بی تاب حی علی الصلاه.اما محله شان مسجد نداشت…
فرشته ها که خیال نازک و آرزوی قشنگش را می دیدند
به او گفتند : حالا که مسجدی نیست ، خودت مسجدی بساز.
او خندید و گفت : چه محال زیبائی ، اما من که چیزی ندارم. نه زمینی دارم و نه توانی و نه ساختن بلدم.
فرشته ها گفتند : این مسجد از جنسی دیگر است.مصالحش را تو فراهم کن،
ما مسجدت را می سازیم.
اما او تنها آهی کشید.و نمی دانست هر بار که آهی می کشد، هربار که خدا را زمزمه می کند،
هر بار که قطره اشکی از گوشه چشمش می چکد، آجری بر آجری گذاشته می شود.
آجر همان مسجدی که او آرزویش را داشت.
و چنین شد که آرام آرام با کلمه ، با ذکر، با عشق و با دعا ، با راز و نیاز ، با تکه های دل و
پاره های روح،مسجدی بنا شد. از نور و از شعور. مسجدی که مناره اش دعایی بود
و هر کاشی آبی اش،قطره اشکی .او مسجدی ساخت سیال و با شکوه و ناپیدا، چونان عشق .
و هرجا که می رفت ،مسجدش با او بود.
پس خانه مسجدی شد و کوچه مسجدی شد و شهر مسجدی.
آدمها همه معمارند. معمار مسجد خویش، نقشه این بنا را خدا کشیده است.
مسجدت را بنا کن ، پیش از آنکه آخرین اذان را بگویند.
از کتاب : “پیامبری از کنار خانه ما رد شد”
**************
انشا ششم – انشا درباره اذان
نصف شب بود داشتم با تبلتم ور میرفتم که یهو صدای اذان رو شنیدم . ساعت ۴.۴۵دقیقه بود …
میخواستم برم نماز بخونم که احساس کردم یه چیزی داره جلومو میگیره.
اذان هنوز تمام نشده بود و من هم دو دل بودم که نماز بخوانم یا با تبلتم ور برم .
صدای اذان حی الصلاه حی الصلاه
بشتابید به سوی نماز .به شتابید به سوی نماز حی الفلاح حی الفلاح
بشتابید به سوی رستگاری .بشتابید به سوی رستگاری
اذان تمام شد و من تبلتمو کنار گذاشتم و در همین حال که نشته بودم به فکر فرو رفتم و یه خاطره ی رو به یاد اوردم .
که یه روز عصر دم در خونه داشتیم بازی میکردیم و پدر و پدر بزرگم هم کنار در نشته بودن سرگرم صحبتشون بودن .
مسجد نزدیک بودو هر روز مغرب موذن مسجد از کنار در خانه ما رد میشد
و با پدر و پدر بزرگم احوال پرسی کرد ولی اون روز موذن نرسید اذان بده
و کسی هم نبود که اذان بده همه منتظره اذان بودن که پدر بزرگم بهم گفت برو پسرم اذان بده
و من خیلی استرس داشتم اولین باری بود که میخواستم اذان بدم ولی حس خیلی خوبی داشت
احساس سبکی و نشاط میکردم رفتم اذان دادم و از اون روز به بعد همیشه در خونه مینشستم که اگه حاج رسول نرسید
برا اذان برم اذان بدم خلاصه این خاطره اینه که ما بچه ها باید از دوران کودکی به دنبال نماز عبادت خداوند باشیم اذان بدیم
و هر موقع اذان داده میشه با دقت کامل گوش کنیم و ساکت باشیم سعی کنیم که در حین اذان در دلمان تکرار کنیم و همیشه یه قدم از شیطان جلوتر بباشیم
و نزاریم که شیطان در نماز خواندن جلوی مارو بگیره. اذان تمام شده بود و من بلند شدم
رفتم نمازم و خوندم و اون روز تونستم از شیطان جلو بزنم و همه ی نمازامو بخونم
و اون روز رو با احساس لذت بخشی که داشت بگذرونم بعد از نماز با خیال راحت گرفتم خوابیدم.
************
انشا هفتم – انشا درباره اذان
اینکه به انسان یادآوری میکنه که خدا بزرگ است و خدایی جز خدای یکتا وجود ندارد و گواهی میدهد به فرستادش حضرت محمد(ص) و ولی خودش حضرت علی (ع) و دعوت میکند به سوی نماز و اعلام میکند که راه رسیدن به رستگاری نماز است و بهترین کارهاست و دوباره به بزرگی خدا و یکتا بودن خالق هستی تأکید میکند و هرمرتبه دوبار تکرار میشود که شاید بار اولش را نشنیدند ولی از بار دوم غفلت را کنار بگذارند .
معنی کلمه اذان یعنی آگاه کردن، فراخواندن هم معنی میده و عبادتی ست که از
جانبه خداوند یکتا به پیامبر(ص) وحی شده است که انسان را به زمان اقامه
نماز فرابخواند و آگاه کند ،چون انسانها خود نمیتوانند تشخیص دهند که چه ساعتی از شبانه روز ، زمان اقامه نماز است برای همین در شهرها و محله
هامساجدی بنا شدن که این متن زیبا توسط اشخاصی در مساجد با صدایی رسا خوانده شود تا به گوش تمام ساکنین اطراف آن برسد که به این افراد مؤذن میگویند.
البته خواندن اذان واحب نیست ولی بهتر است که خوانده شود یعنی مستحب است و بعد از اذان اقامه خوانده می شود و موذن باید عادل و بینا باشد و صدای
رسا و بلندی داشته باشد و به اوقات نماز کاملا آگاهی داشته باشد
اولین موذن اسلام بلال حبشی بود , که به دستور پیامبر در مدینه اذان گفته است .
گفته می شود پیامبر برای فراخوانی مردم برای جنگ بدر نیز از اذان استفاده کرده اند .
معمولا مسلمانان بعد تولد نوزاد در گوش او اذان می گویند ، البته در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپ اقامه ، این رسم
یکی از سنتهایی که از زمان پیامبر تا به امروز هم رواج دارد .
دلیلش هم اینکه اولین کلماتی که نوزاد به گوشش میرسد خبر از عظمت و بزرگی خدای یکتا باشد و همچنین پیامبر فرمودند این کار نوزاد را از شر شیطان
در امان میدارد .
امام صادق (ع) فرمود:
وقتی اذان و اقامه گفتی ،دوصف از فرشتگان ،پشت سرتو به نماز می گزارند و اگر تنها اقامه گفتی ،یه صف از فرشتگان پشت سرتو نماز می خوانند .
و همچنین روایت شده است که ” کسی که اذان را بشنود و بگوید آنچه را که مؤذن می گوید ، روزی او افزون می شود .”