انشا جدید درباره زمستان
انشا در مورد زمستان
**************
انشا فصل زمستان را تعریف کنید
هر سال چهار فصل دارد. هرکدام از این فصلها خصوصیات خاص خودرا دارند. بهار، تابستان، پاییز و زمستان اسامی فصلهای سال هستند و زمستان یکی از فصلهای زیبای سال اسـت. زمستان چهارمین و آخرین فصل سال اسـت و سه ماه دی، بهمن و اسفند دارد. زمستان با نخستین روز دیماه کـه کوتاهترین روز سال اسـت، آغاز میشود. شب قبل ازآن شب یلدا طولانیترین شب سال اسـت.
در انتها نیز پس از آخرین روز اسفند اعتدال بهاری شروع شده و فصل زمستان پایان میپذیرد. زمستان رابا سرمای هوا میشناسند. دما در فصل زمستان افت پیدا می کند و تا منفی بیست درجه در کوهستانها عادی اسـت حتی در برخی نقاط روسیه دما تا منفی پنجاه درجه هم کم میشود. البته برعکس تصور بعضیها دلیل سرمای هوا در زمستان فاصله گرفتن زمین از خورشید نیست.
دلیل سرمای هوا در زمستان بدلیل زاویه چرخش زمین اسـت، طوریکه اشعه های خورشید بـه صورت مایل بـه زمین میتابند و نور و گرمای کمتری بـه زمین می رسد. برف یکیدیگر از شاخصههای زمستان اسـت. اکثر مردم انتظار دارند کـه در فصل زمستان برف بیاید. برف بارش بخار آب اسـت کـه در شرایط خاص و با سرد شدن هوا در لایههای بالایی جو صورت می گیرد.
برخی وقایع از جمله خشکسالی و آلودگی هوا از بارش برف کاستهاند. یکیدیگر از خصوصیات زمستان کوتاه بودن روزها و طولانی بودن شبها اسـت. این هم بعلت زاویهای اسـت کـه مدار زمین با خورشید پیدا میکند. بلند بودن شبها طوری اسـت کـه بیشتر دانشآموزان باید قبل از طلوع خورشید از خواب برخیزند و برای رفتن بـه مدرسه حاضر شوند.
درسالهای اخیر پدیده وارونگی دمایی و شدت گرفتن آلودگی هوا در صبحهای روزهای سرد کـه باعث تعطیلی مدرسهها در شهر هـای بزرگ می شود، از خصوصیات روزهای زمستان شده اسـت. در اینروزها بیرون آمدن از خانه و قرار گرفتن در آلودگیها برای سلامتی ضرر دارد. زمستان با همه ی ویژگیهای متنوعی کـه دارد، فصلی اسـت کـه حضورش در چرخه زندگی طبیعت ضروری اسـت.
انشا فصل زمستان در روستا
روستای مـا ازآن روستاهایی اسـت کـه هر چهار فصل را تجربه می کنند. از میان فصلها، زمستان فصل سختی بـه حساب می آید. اوایل زمستان هنوز برگها کامل از شاخهها نریخته بود، نور خورشید مایل میتابید و هوا سرد شده بود. بـه اواسط دی کـه رسیدیم هوا خیلی خیلی سرد شد. یک روز صبح کـه از خواب بیدار شدم، سوز سرما را بیشتر از همیشه احساس کردم. از لای درها باوجود این کـه آنها را پوشانده بودیم، باد سرد میآمد.
در را باز کردم کـه یهو برف از پشت در توی خانه ریخت. پارو را برداشتم و بـه پشتبام رفتم. توی کوچه بچههای همسایهها شاد و خندان مشغول بازی کردن بودند. میخواستند آدم برفی بسازند. اما مـن؟ مـن کـه چند سالی بزرگتر بودم باید روی پشتبام میرفتم و برفها را پارو می کردم. چون سقف خانه مـا کاهگلی اسـت، اگر برفها روی پشتبام بماند، با گرم شدن هوا آب میشود و سقف نم میخورد و روی سرمان خراب می شود.
زمستان رابه خاطر همین دوست ندارم. بخاطر پای خواهرم هم خاطره خوبی از زمستان ندارم. پارسال مـن و خواهرم با چکمههای پلاستیکی رفتیم باغ. خواهرم جلوتر میرفت کـه یکدفعه یک چاله کـه زیر برف پنهان بود را ندید و توی آن افتاد. پایش شکست و وادار شد تمام طول زمستان از بازی و شیطنت محروم شود. زمستان مشکل گرم کردن خانه را هم داریم.
بخاری نفتی بوی بدی می دهد و تازه گاهی وقتها نفت هم نداریم. زمستانها رودخانهای کـه از کنار روستا رد می شود، یخ میبندد. حتی آب توی لولهها هم یخ میبندد و تهیه آب بسیار مشکل می شود. گاهی وقتها آرزو می کنم هرگز زمستان بـه روستای مـا نیاید.
پدرم می گوید اگر چـه زمستان سرد و سخت اسـت اما بارشهای فراوان باعث می شود کـه ریشه درختان آب بخورند و برای بیدار شدن در فصل بهار آماده شوند. یعنی اگر زمستان و سختیهایش نباشند، بهار و زیباییهایش هم نیستند. در نتیجه مـن زمستان را هم دوست دارم.
انشا تخیلی در مورد زمستان
دوباره آمده اسـت. هر سال همین روزها می آید. در نمی زند. همه ی درها برای او باز اسـت. همه ی منتظر او هستند. او و نخستین شبش. بله! این زمستان اسـت کـه آمده اسـت. ننه سرما کولهبار پر از برف و باران را روی دوشش میگذارد و از نمیدانم کجا؟ شاید از پشت کوهها یا شاید هم از بال هوا یکدفعه خودش را وسط میاندازد. طبیعت کـه رنگارنگی پاییز رابه چشم دیده اسـت، از این همه ی سرما بخود میلرزد.
درختان از ترس تک و توک برگ نارنجی و زرد خورد را روی زمین میریزند. رودخانه کـه تا چند روز پیش جاری بودو برای خودش خوش خوشان آواز می خواند، یکدفعه از جنبش می ایستد و حرکتش کند و خیلی آهسته می شود. گاهی روی آب و گاهی تا عمق چند سانتیمتری یخ میزند. آسمان آبی چـه بگوید؟
زمستان آن قدر ابرهای سفید و سیاه دارد و آنها را اینطرف و آن طرف پخششان می کند کـه آسمان نمیتواند زیبایی آبی خودش رابه چشم آدمها برساند. آدمها هم از این ندیدن آبی آسمان دلگیر می شوند. بعضی گیاهان علفی کـه سن و سال کمتری دارند، خشک می شوند. در این میان ایستادگی درختهای چند ساله زیباست. محکم و راست می ایستند.
اجازه میدهند زمستان برف ببارد و باد بوزد اما آنها همان گونه محکم برجای هستند. زمستان خسیس نیست آیا؟ حیوانات زمستان کـه می شود برای سیر کردن خودشان چقدر باید سختی بکشند. مورچهها هم کـه اصلاً خودشان را از دید زمستان مخفی میکنند. بنظر مـن اینهایی کـه از زمستان می ترسند یا از زمستان متنفر هستند، هیچکدام زمستان را خوب نشناختهاند.
بـه ظاهر سرد و خشن اسـت اما او در گوش درختان و طبیعت لالایی می خواند تا بـه خواب روند و بهاران با انرژی از خواب بیدار شوند. مگر بدون یک خواب حسابی میتوان بـه جنب و جوش بهاری رسید؟ این کـه زمستان چگونه باشد، بـه نگاه مـا بستگی دارد. بـه زمستان زیبا نگاه کنیم.
انشای آزاد در مورد زمستان
هفته قبل آقای معلم از مـا خواستند کـه در کلاس در مورد فصل زمستان انشایی چند خطی بنویسیم و سر کلاس بخوانیم. آقای معلم گفتند : از هم اکنون وقت دارید تا آنرا بنویسید و بـه ترتیب فهرست بخوانید، بعد از مدتی با پایان وقت نوشتن، بچه ها بـه ترتیب فهرست، مشغول خواندن انشای خود شدند. اول امید انشایش را خواند. او گفت: زمستان را دوست دارم چون پر از برف اسـت. دانه های برف بسیار زیبا و سفید هستند.
مـا روی برف ها سر سره بازی میکنیم. رضا گفت: مـن زمستان را بیشتر از فصل های دیگر دوست دارم چون هم باران و برف می بارد و هم روز تولد مـن اسـت. محراب گفت : زمستان فصل بسیار خوبی اسـت. در این فصل باید لباس گرم بپوشیم و مراقب سلامتیمان باشیم تا مریض نشویم. نیما و چند تا دیگر از بچه ها نظری مثل هم داشتند و آن این بود:
زمستان فصل سردی اسـت کـه برگ درختان می ریزد و همه ی جا را برف سفید پوش می کند. در این فصل مـا با دوستانمان در حیاط مدرسه گلوله برفی درست کرده و بازی میکنیم و یا باهم آدم برفی می سازیم. نوبت کـه بـه مـن رسید بـه پایین کلاس رفتم و انشایم را خواندم. فصل زمستان سه ماه دارد: دی، بهمن و اسفند.
در زمستان برف می بارد و مادرم می گوید برف برکت خداوند برای مـا اسـت. مادرم هر سال زمستان کرسی می گذارد و زیر کرسی خیلی گرم اسـت. تنها چیزی کـه در زمستان ازآن متنفرم، بخاری نفتی کلاسمان اسـت چون یا خیلی دود می کند و یا خیلی سرد و گاهی کلاً خاموش می شود. زمستان خیلی سرد اسـت و خیلی هم دوست داشتنی و باید حواسمان باشد سرما نخوریم و یا روی برف لیز نخوریم.
انشا درباره زمستان بنویسید
مقدمه: سال چهار فصل دارد،بـه اسم های بهار،تابستان،پاییز و دراخر زمستان ،فصل سرما و برف و باران. زمستان همیشه حامل برف و باران و سرما بوده اسـت وهمیشه خواهدبود.فصلی کـه خیلی از مردم ان رابه خواب طبیعت تعبیر می کنند. فصلی کـه روح از بدن طبیعت خارج می شودوبه خواب موضعی می رودتا کـه نوروز و بهار فره برسد ودوباره طبیعت نفسی تازه بکشد و دوباره زیبایی های خودرا بـه نمایش برساند.
زمستان فصلی اسـت کـه ابرهای سیاه،اسمان را می پوشاندوازان هابرف های سفید هم چون مرواریدبه زمین می نشیندو زمین را سپیدپوش می کند.گویی طبیعت لباس سپیدی پوشیده تا خودرا برای روز عیدوبهاراماده کندوجشن و پایکوبی بـه راه کندباامدن زمستان و باران زمین از اب و برکت خداوندسیراب می شودو درختان و زمین کم کم از بستر و ارامگاه خود بیرون می اید گویی کـه دوباره متولدشده اند.
فصل زمستان هم چون همه ی ی فصل ها سه ماه دارد بنام های دی و بهمن واسفند. در این فصل بعضی از حیوانات بـه خواب زمستانی می روندمانندمار،مارمولک و خرس و پرندگان بعلت سرما از منطقه ی سردسیر بـه منطقه ی گرم سیر مهاجرت می کنند و هم چنین در این فصل سفره های زیرزمینی و چشمه ها و رودخانه ها پراب می شوندو زمین را برای کشت و کار بهاری آماده می کنند.
نتیجه گیری:
زمستان یکی از پرنشانه ترین فصل های خداوندمی باشد.این فصل این نتیجه رابه مـا می دهد کـه خداوندقادر و توانا میتواند مردگان را در روز رستاخیز زنده کندو بهار بعداز امدن زمستان بهترین نشانه ی ان می باشد.
انشا زمستان ادبی
دانه های برف آرام آرام بر روی شاخه های درختانی کـه در خواب بـه سر میبرند مینشینند ، کم کم از گرمی هوا کاسته می شود و دانه های برف برگ های زرد و نارنجی رنگی راکه بر روی زمین اند را می پوشاند. بچه ها از پشت پنجره منظره ی شگفت انگیز بیرون را تما شا می کنند و هر لحظه منتظر میمانند تا برف بطور کامل بر روی زمین بشیند و همه ی ی شهر سفید پوش شود.
دیگر در کوچه و خیابان پرندگان دیده نمیشوند و آواز زیبای انها بـه گوش نمیرسد ودر آن لحظه یک سکوت کوتاه مدت شهر را در آغوش می گیرد. چند ساعت پس از بارش پیابی برف اگر در خیابانها قدم بگذاری ، کودکان را خواهی دید کـه همگی لباس گرم و دستکش های خودرا پوشیده اند و با گلوله کردن برف ها در درون سنگر های از جنس برف مشغول بازی کردن هستند و سکوت را شکسته اند.
کمی آنطرف تر کودکان آدم برفی های خودرا می سازند و با سنگ و چوب اجزای صورت و پیراهن آنرا درست می کنند ودر فاصله کمی از آنها آتشی روشن شده اسـت کـه خودرا گرم می سازند. سپس بارش برف کم تر می شود و مـا شکر گذار خدای خود میشویم کـه مـا بندگانش را از این نعمت با بهره ساخته اسـت ؛ چند روزبعد آرام آرام برف ها آب شده ، آدم برفی ها در زمین غرق می شوند و فقط خاطره ی خوب یا بدی را در زندگی خودمان رقم میزنیم.
انشا با موضوع فصل زمستان
فصل ها، این نعمت های زیبا کـه هر کدام مانند لباسی بر تن برهنه طبیعت مینشینند. و آنرا مانند تابلویی نقاشی پر رنگ می کنند تا مـا نشانه هایی از قدرت خداوند را در یابیم و با تماشای این صحنه های زیبا روحمان را جلا دهیم. زمستان یکی از زیبا ترین فصل های طبیعت اسـت، کـه برف در آن مانند لباس سفیدی بر تن نو عروس طبیعت مینشیند و آنرا برای رسیدن بهار آماده می سازد.
در خیابان کـه قدم میگذاری آدم برفی ها مانند چسب های ایستاده بر خیابان، نوید آمدن زمستان رابا لبخندی بر لب و کلاهی بر سر می دهند. کودکان نیز با شادی های کودکانه فریاد میزنند و یک دیگر رابا گلوله های برف هدف میگیرند. تـو از کنار ان ها می گذری با خود فکر میکنی کـه کـه اگر این فصل نبود شاید این کودکان شاد دیگر نبودند و تـو انگیزه ای برای قدم زدن نداشتی.
بـه راهت ادامه میدهی آتشی در دل سرما در گوشه ی خیابان زبانه میکشد ، و تـو رابه گرمای خودش دعوت می کند و تـو نیز دست های از سرما سرخت را بر روی آتش می گیری ، و بـه سرمای از باد این فصل فکر می کنی کـه بعلت دوری خورشید از زمین اسـت. فصل ها بسیار زیبا اند فقط کافی اسـت کمی بادقت بـه اطرافمان نگاه کنیم تا بـه زیبایی ها و ویژگی های این فصل پی ببریم و بـه قدرت خدا ایمان پیدا کنیم.
انشا زمستان فصل سرما
مقدمه: زمستان، فصل سرما، فصل پایان سرما، فصلی کـه میتواند نویدی برای در راه بودن بهار باشد. فکر کنید کـه زمستان نبود، دیگر بهار متفاوت نبود و شوقی بـه همراه نداشت. زمستان نشانه بزرگی خداوند و منشأ سرماست. اگر زمستان بجای سردی روی گرم داشت،دیگر نامش زمستان نبود،دیگز با امدنش شوقی نبود. با بارش الماس های سفید ذوغی در دلها نبود.
می توان بـه زمستان نگاه دیگری داشت،زمستان خودرا بی برگ و باری میسازد تا بارسیدن بهار تازگی خودرا از دست ندهد، زمستان میتواند رویایی باشد،هم برای کسانی ک دریک منتظقه مرطوب زندگی میکنن و هم کسانی ک در مناطق گرمسیر دیدن و تجربه کردن زمستان برای شان آرزوست.
رویایی زمستان میتواند متفاوت باشد، دیدن بلور های برف،سرد شدن دستان و سرخی صورت زمانی کـه در مجاورت با سرما قرار میگیری، اینها براب یک جوان یا نوجوان یک خواسته رویایی باشد، شاید برای کسیکه این مطلب را میشنود طنز امیز باشد ولی اگر یک جوان کـه ذهن بازی داردبه اعماق وجود خود بی اندیشد و از خود بپرسد کـه در زمستان چـه کارهایی را دوست دارد انجام دهد.
شاید یک مورد، حتی کوچک هم پی ببرد ،هرگز فراموش نکنید کـه میتوان با چیز های حتی کوچک هم رویا ساخت. اگر لطف خداوند نبود چگونه زندگی داشتیم،شـما فمر کنید کـه برف ها اسیدی بودند ،دیگرهیچ کس و هیچ چیزی در عمان نبود ،همه ی ی موجودات بجای شور و شوق برای باریدن برف ،نگرانی و نفرت را در دل خود می پروراندند.
من زمستان را دوست دارم
مـن فصل زمستان را دوست دارم. همه ی فصل ها زیبا هستند، هر کدام یک جور قشنگی دارند. بهار پر از گل های زیباست، تابستان گرم و پر نور اسـت، پاییز همه ی درخت ها رنگارنگ میشوند ولی زمستان هم زیباست. مـن فصل زمستان رابه خاطر روز های برفی خیلی دوست دارم. وقتی برف می آید میتوانیم آدم برفی درست کنیم و با دوست های خود برف بازی کنیم کـه خیلی کیف می دهد.
وقتی زمستان می شود در خیابانها لبو و باقالی داغ میفروشند کـه سرما خیلی می چسبد. البته گاهی آدم در فصل زمستان مریض میشود و باید بـه پزشک برود و داروی بخورد ولی مـن بازهم فصل زمستان را دوست دارم. فقط بدی زمستان این اسـت کـه ممکن اسـت کسی در زمستان لباس گرم یا بخاری نداشته باشد.
مـن در زمستان همیشه می ترسم اگر کسی بخاری نداشته باشد مریض بشود. دوست دارم وقتی بزرگ شدم بـه کسانی کـه پول ندارند کمک کنم کـه بخاری و کاپشن و لبو برای بچه هایشان بخرند. این بود انشای مـن. نتیجه گیری : هر فصلی برای خودش قشنگ اسـت و مـا باید همیشه بـه فکر هم دیگر باشیم و بـه هم کمک کنیم.
زمستان را با یلدا دوست دارم
مقدمه: زمستان اسـت. هوا سرد اسـت. چـه بیچاره ها آدم هایی کـه ندارند سرپناهی برای شب هایی بـه درازی شب یلدا. یلدا نخستین شب اسـت. نخستین شب سال، سالمان زمستان اسـت، یعنی مـن دوست دارم کـه سال با زمستان شروع شود. مـن زمستانیم. شاید نباید از ترحم صحبت کنیم. زمستان خشک و خشن اسـت. خشونتی کـه در آن طراوت جاریست، طراوتی مانند زندگی.
شاید بنظر آید همه ی مرده اند، اما این مردگی نیست، خشوع طبیعت اسـت در برابر عظمت زمستان. میگویند زمستان مبارزه ای اسـت، مبارزه ای بین ماندن و نماندن، اما فکر می کنم اشتباه اسـت. زمستان برهه ایست برای نشان دادن لیاقت ها. آن کـه دارد لیاقت ماندن را، منتخب می شود. پس آدم های بزرگند کـه میمانند. کم نیستند کسانی کـه متنفرند از این فصل پرموهبت و چـه بسیار دارند علاقه بـه بهار.
آنها بهار را عروس میدانند، یعنی عروسش کردند. چنان ازآن یاد می کنند کـه حتی بعضی مواقع در وصف هم نمی گنجد، اما در برابر شکوه و جلال زمستان هیچ نیست. وقتی چشم بـه باغچه ی برف نشسته ی حیاط میاندزیم، برف را آنچنان مظلومانه می توان دید کـه در روی زمین با تواضع و فروتنی وصف ناپذیری روی زمین جای گرفته. چـه چیز از این بالا تر اسـت؟ آیا این زیباست یا آن برگ های سبز بهار؟
آدم برفی کوچکی در گوشه ی حیاط با چشمانی سرمه شده چشم بـه در حیاط دوخته انگار منتظر اسـت. منتظر کسی چیزی یا نسیمی. دل مان تنگ می شود برای سردی زمستان برای برف هایش برای سفیدیش.سفیدی بی لک و یکدست. آدم برفی کم کمک آب دماغش می آید، انگار گرما خورده. دیگر قرصهای مسکن و پنی سیلین درمانش نمیکند. شب چهارشنبه اسـت و چهارشنبه سوری آخرین چهارشنبۀ سال.بهار می آید.
*******************
انشا ساده در مورد فصل زمستان
هر فصل زیبایی خاص خودش را دارد و زمستان را به رنگ سفید و سرمایش می شناسیم. درخت های لخت پاییزی دیگر لباس پشمی سفید خود را پوشیده اند و به خواب خوش زمستانی فرو رفته اند.
از دیشب تا حالا برف ریزه ریزه از آسمان می بارد و همه جا را یک دست سفید کرده است. باد ملایمی می وزد و شاخه های درختان را به آرامی تکان می دهد و کمی برف از روی شاخه ها به زمین می افتد.
لباس گرم می پوشم و شال و کلاه و دستکشم را برمی دارم. می خواهم با دوستم آدم برفی درست کنم.
یک هویج کوچک به جای دماغ روی صورت آدم برفی ام و دو تا دکمه سیاه برای چشم هایش برمی دارم. کاش همه بچه ها بیایند، آخر قرار گذاشتیم تا با هم گلوله بازی کنیم.
مادر می گوید باید مراقب باشیم که سر نخوریم چون ممکن است دست و پایمان بشکند.
شادی زیادی درونم احساس می کنم و خدا را به خاطر این نعمت سرد و زیبا شکر می کنم. طبیعت کاملا به خواب فرو رفته است و می خواهد خستگی سه فصل تلاش و کوشش خود را از تن به در کند و سپس پر انرژی و شاداب، جوانه های زیبای زندگی را از درون خود به ما هدیه بدهد.
آدم برفی مان امسال خیلی زیبا شده است، با بچه ها کنارش می ایستیم و عکس یادگاری می اندازیم.
***********************
انشا ادبی فوق العاده زیبا در مورد فصل زمستان
زمستان که می گویی ننه سرما و یلدا را به یاد می آوری و بارش برف را، که جاری شدن برکت و نعمت پروردگار به روی زمینینان است و شادی های کودکانه هنگام برف بازی را، که بوی زندگی و طراوت و شادابی را همه جا پخش می کند.
زمستان، نرم و آرام با سکوت یک شب برفی از راه می رسد و با جنب و جوشی شگفت انگیز و شیطنتی کودکانه می ماند.
می ماند تا با لالایی مادرانه اش زمین را به خوابی طولانی فرو برد و با برف سپید و زیبا مرهمی روی خستگی های نه ماهه زمین بگذارد.
زمستان آمده است تا زیبایی اش را به رخ فصل ها بکشد و مهربانی اش را نثار عالم و آدم کند، آمده است تا لباس زمستانی به تن من و تو بپوشاند و دست روی سر آدم برفی کودک همسایه بکشد.
زمستان آمده است تا شب ها طولانی تر و دل ها نزدیک تر شود و دل انگیزی صبح زیبای برفی را در ذهن ما خاطره انگیز کند.
برای ما ایرانیان زمستان یعنی ننه سرما! ننه سرمایی که هر دانه برفش حکایت های شیرینی از گذشتگان نقل می کند، گوش هایت را تیز کن که قصه هایش بسیار شنیدنی است.
بی شک در طول هزاران سال گذشته پشت پنجره اتاق هر کودکی لحظه ای ایستاده و به صدای مادرانی که برای کودکان خود قصه می گفته اند گوش کرده است یا نه! شاید هر زمستان که می رسیده ننه سرما در گوش مادران ایران زمین، قصه هایی نجوا می کرده تا برای بچه های خود بازگو کنند.
علاوه بر برکت و زیبایی و شادمانی نهفته در روزهای برفی زمستان … زمستان نماد است، نماد صبر و انتظار، انتظار یک دانه در دل خاک که با وجودی که در دل زمین سرد است در رویای رویش، این ایام را می گذراند.
زمستان نماد محبت است، محبت زمین که دانه را سخاوتمندانه در خودش نگه داشته و مراقبت می کند تا در فصل بهار، دانه به گلی زیبا تبدیل شود.
و نماد امید برای ما انسان ها، که در فصل های زمستان عمرمان که در ظاهر همه چیز سرد است و باور فرارسیدن روزهای گرم سخت، امیدوار مانده و صبور باشیم چون بی شک هر ننه سرمایی در نهایت جای خود را به عمو نوروز زندگی ما خواهد داد.
****************
موضوع انشا : زمستان زیباست
مقدمه :
خداوند زیباست و آفرینده زیبایی ها …
زیبایی که مدام در هر روز در هر فصل در برابر چشمام ما قرار میدهد ،
زیبا مثل دانه های معصوم برف
متن انشا :
آن گاه که دانه های ظریف برف رقصان بر زمین می نشینند.
در آن هنگام که برگ درختان دانه دانه بر زمین می افتند و زمین را فرش می کنند.
آن هنگام که ناله ی پرندگان گرسنه در برف مانده در بیابان به آسمان می رسد.
در ان هنگام است که زمستان با قدم های سرد و آرام به سرزمین ما می رسد.
در سوز سرما آتش درون بخاری ها همچون دل من و تو گرم است.
سپاهیان ابر های سیاه در بلندای آسمان به جنگ هم می روند وصدای شمشیر های آن ها چون رعد سینه ی آسمان را می شکافد
در آخر اشک سپاهیان شکست خورده بر آن گندم زار می چکد اشکی که برای ما رحمت است.
توپ خورشید در زیر لحاف ابر ها گم شده بوران می آید و برف ها پر می کشند
درختان عریان شده در پاییز لباس سپید به تن می کنند.
و این ها تنها گوشه ای از زیبایی زمستان است . زمستان زیباست
نتیجه گیری :
انشای کوتاه خود را با این دعای زیبا در قالب شعر به پایان می برم :
دعا میکنم غرق باران شوی
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
دعا میکنم در زمستان عشق
بهاری ترین فصل ایمان شوی
***********************
موضوع انشا : فصل زمستان را توصیف کنید.
مقدمه :
زمستان آغاز شد و من هم انشای خود را با این دعا آغاز میکنم
مواظب گرمای دلت باش
تا کاری که زمستان با زمین کرد ،
زندگی با دلت نکند
متن انشا :
پس از اتمام پاییز،زمستان کوله بار سرد خود را بر زمین میگذارد
زمستان فصلی است،سفید…
این فصل آخرین فصل سال است
روزها،ماه ها،در پی هم میگذرند ….
تا به این فصل زیبا میرسیم
در این فصل درختان لباس عریانی به تن میکنند
همه ی خیابان ها،کوچه ها عروس میشوند…
عروسی از جنس سرما،از جنس آرامش
کوله بار این فصل پر از برف و پر از ترانه های بارانی است…..
ترانه های بارانی هم کوله بار بارانی و غم خود را در این فصل میگذارند
این فصل روح لطیفی به شاهرگ هستی می بخشد
در این فصل عقل ها حیران میشود از زیبایی های طبیعت
حرف های ناگفته ای در این فصل در ژرفای جانمان باقی میماند
هم چنان که در این فصل برف و باران میبارد…..
قصه ای که نامش زندگی است هم چنان جریان دارد…..
امیدوارم که در این فصل دل ها همچون این فصل ….
سرد و بارانی نشود….
اما آخر این فصل مانند فصل های بی وفای دیگر هوس رفتن میکند
کاش زمستان کفش داشت…..
و او را نگه میداشتم ،…..
در را به رویش قفل میکردم…..
و چه کارها که برای ماندنش انجام نمیدادم
تا مرا با این همه زیبایی تنها نگذارد….
اما من چه بخواهم و چه نخواهم میرود…….
اما با رفتن او سال جدیدی آغاز میشود….
که فصل بهار فرا میرسد که جشن طبیعت است……
نتیجه گیری :
در پایان انشای زمستانی خود را با شعری بهاری به پایام می برم به امید شادی کسانی که دوستشان دارم
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
کسی گل بدمد و باز تو در گل باشی