انشا جالب درباره یک دست صدا ندارد
انشاهای ساده و زیبا در مورد معنای ضرب المثل یک دست صدا ندارد همراه با برداشت برای دانش آموزان پایه های مختلف
مناسب کودکان
معنای ” یک دست صدا ندارد ” در این جا دست به معنی قدرت و نیرو است. ما برای انجام هر کاری نیاز به نیرو داریم بعضی وقت ها ما به تنهایی نمی توانیم کاری را انجام بدهیم اما اگر یک دوست باشد که به ما کمک کند بر قدرت ما اضافه می شود و ما آن کار را به خوبی انجام خواهیم داد.
اگر انسان ها با هم همکاری نکنند و در کارها به یکدیگر کمک نکنند هیچ وقت به موفقیت های بزرگ دست پیدا نمی کنند برای مثال اگر در یک خانواده همه ی کارها روی دوش یک نفر باشد آن فرد نمی تواند به خوبی کارها را انجام دهد.
در یک خانواده هر کس وظیفه ای دارد و اگر فردی در انجام کارها ناتوان باشد بقیه سعی می کنند به او کمک کنند. جامعه نیز یک خانواده ی بزرگ است که هر کدام از افراد این خانواده مسئولیتی را باید انجام دهد.
اگر کسی در این خانواده نیاز به کمک داشته باشد بقیه باید به او کمک کنند با این کار ما جامعه ی بهتر و موفق تری خواهیم داشت.
یک نفر به تنهایی توان انجام هر کاری را ندارد اما اگر انسان ها کنار یکدیگر باشند و به هم کمک کنند توان انجام سخت ترین کارها را هم خواهند داشت.
در دین اسلام نیز همیشه سفارش شده است که کارها را به صورت دسته جمعی انجام دهیم و همیشه به دیگران کمک کنیم و به خداوند متعال توکل داشته باشیم تا کارهای ما به بهترین شکل انجام شود.
باید تلاش کنیم تا اختلاف نظرها را کنار بگذاریم زیرا دشمنی و اختلاف باعث می شود هیچ کدام از ما به هدف خود نرسیم و زمان ما فقط صرف بحث و جدل شود. دوستی و کمک به یکدیگر بهترین نتیجه را برای ما به دنبال خواهد داشت.
برداشت: اگر دنبال موفقیت های بیش تر و بزرگ تر هستیم باید در کارها به یکدیگر کمک کنیم.
مناسب نوجوانان
شنیده ایم که می گویند یک دست صدا ندارد به این معنی که با یک دست هر کاری را نمی توان انجام داد در بعضی مواقع اگر توان انجام کاری هم باشد مطمئنا آن کار ناقص انجام خواهد شد.
یک دست یعنی تنها بودن، هیچ کس نمی تواند به تنهایی تمام کارها را درست و کامل انجام دهد و همه ی ما برای کارهایمان به دیگران نیاز پیدا خواهیم کرد.
خداوند متعال هر کس را با استعدادی آفریده است و هر فرد در کاری تواناتر است، برای مثال بعضی ها ممکن است از نظر فیزیکی قوی باشند و برخی دیگر از نظر ذهنی، و حتما این دو به یکدیگر نیاز پیدا می کنند. برخی پزشک خوبی هستند، برخی معلم خوب و برخی در کارهای دیگر تخصص و استعداد دارند، و گرد هم آمدن این ها در یک جامعه باعث می شود هر کاری به خوبی انجام پذیرد.
تاریخ گواه این مطلب است که هم دلی، اتحاد و کمک به یکدیگر است که دست یافتن به هر چیزی را ممکن می سازد، بارها شاهد این موضوع بوده ایم که حتی در یک جنگ یا در قحطی هم می توان با اتحاد و همدلی پیروزی را به دست آورد.
برای دست یافتن به زندگی بهتر باید دست در دست هم دهیم و به یاری یکدیگر بشتابیم و سپاس گذار کسانی باشیم که در وقت نیازمندی و بی نیازی ما را کمک می کنند.
به یاد داشته باشیم به همان میزان که ما از دیگران انتظار کمک و یاری داریم آن ها نیز از ما همین انتظار را دارند و ما نیز همان وظیفه را داریم که در توان خود به دیگران کمکی کنیم.
برداشت: هیچ کس نمی تواند به تنهایی تمامی کارها را به درستی انجام دهد.
****************
معنی (گسترش) ضرب المثل ضرب المثل یک دست، صدا ندارد
۱- دست، نمادی از قدرت و نیرو است و همه می دانیم که یک دست، توانایی اش محدود و برای انجام کارهای بزرگ ناتوان است.
۲- انسان به تنهایی نمی تواند کاری را بکند و نیاز به یک یار و دوست دارد تا در نهایت نیازمندی، کمک کار او باشد.
۳- موفقیت های بزرگ با کمک و همکاری همه به دست می آید.
داستان اول درباره ضرب المثل یک دست، صدا ندارد
یک روز معلمی سر کلاس درس مسابقه ایی برگزار کرد. ظرفی آب،یک قطعه صابون و یک قوطی جوهر خودنویس آورد. مسابقه شروع شد. قرار بود بچه ها دست خود را که قبلا جوهری شده بود، بدون کمک کسی و بدون کمک دست دیگر با آب وصابون پاک کنند.
به این صورت راست دست ها دست راست خود را جوهری کرده و دست چپ ها دست چپ خود را جوهری کرده و زمان گرفتند ببینند که چه کسی زودتر دست خود را تمیز می کند. نفر اول را مشخص کردند و نفر آخر را هم .بعد به نفر آخر اجازه داده شد که با دو دستش کار کند و دستان جوهریش را کاملا تمیز کند.
معلم به بچه ها گفت : دیدید ما همه مثل آن دست هستیم. اگر روزی همه ی عزم خود را جزم کنیم.که درون خود را پاک کرده و شستشو دهیم، باز هم جاهایی باقی می ماند که دستان ما به آن نخواهد رسید. اما اگر یک دوست خوب و صادق مثل آن یکی دستمان وجود داشته باشد، خیلی راحت تر و بهتر می توانیم خودرا اصلاح کنیم.
داستان دوم درباره ضرب المثل یک دست، صدا ندارد
پیامبر اکرم (ص) و یارانش از راهی می گذشتند هوا گرم بود. گرسنگی و تشنگی توان را از آن ها گرفته بود. سرانجام ظهر که شد برای استراحت و خوردن غذا زیر سایه ی درختی توقف کردند. می خواستند گوسفندی را سر ببرند و برای خوردن آماده کنند یکی از همراهان گفت: بریدن سر گوسفند با من. دیگری گفت: کَندن پوست گوسفند هم با من. سومی گفت: کباب کردن گوشت آن با من.
پیامبر اکرم (ص) هم گفت: جمع کردن هیزم برای روشن کردن آتش با من .در این هنگام یاران پیامبر گفتند: ای پیامبر خدا شما خیلی خسته اید و نباید خودتان را به زحمت بیندازید. بهتر است شما آماده کردن غذا در سایه ی درختان استراحت کنید و این کار را به عهده ما بگذارید. پیامبر (ص) فرمود: شما هم خسته اید درست نیست که همه کار کنند و من بیکار بمانم. شما به کارهای خود برسید و من هم با جمع کردن هیزم از صحرا ، وظیفه یخودم را انجام می دهم.
این جوری خدا هم راضی خواهد شد. یاران پیامبر می دانستند که اصرارشان بی فایده است . پیامبر همیشه می فرمود:از نظر خدا هیچ فرقی بین بندگان وجود ندارد؛ بنابراین هیچ بنده ای نباید خودش را از دیگران بهتر بداند. سپس به طرف بیایان رفت و مدتی بعد با مقدار زیادی هیزم نزد دوستانش برگشت.
****************
داستان اول
حکیمی به دهی سفر کرد و زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حکیم خواست تا مهمان وی باشد. حکیم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه ی زن شد.کدخدای دهکده هراسان خود را به حکیم رسانید و گفت :
« این زن ، هرزه است به خانه ی او نروید »
حکیم به کدخدا گفت : « یکی از دستانت را به من بده » کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حکیم گذاشت.
آنگاه حکیم گفت : « حالا کف بزن »
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت : « هیچ کس نمی تواند با یک دست کف بزند »
حکیم لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد ، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند!!!
بنابراین مردان و پول هایشان است که از این زن ، زنی هرزه ساخته اند. برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش!!!
داستان دوم
روزی پسر کوچولویی می خواست یک سنگ بزرگ را جابه جا کند; اما هرچه می کوشید حتی نمی توانست کوچک ترین حرکتی هم به آن بدهد.
پدرش که از کنارش می گذشت ، لحظه ای به تماشای تقلای بی حاصل او ایستاد. سپس رو به او کرد و گفت : « ببین پسرم ، از همه توان خود استفاده می کنی یا نه؟»
پسرک با اوقات تلخی گفت : « آره پدر ، استفاده می کنم.»
پدر آرام و خونسرد گفت : « نه ، استفاده نمی کنی. تو هنوز از من نخواسته ای که کمکت کنم.»
پدر جزئی از وجود ما انسان هاست و تجلی دهنده قدرت و عظمت خداوند مهربان در زمین است.
پدر مخلوقیست که هر جا تو را در حال زمین خوردن ببیند ، حاضر است از خود بگذرد ، تا تو در مقابلش همیشه سربلند باشی.
داستان سوم
روزی معلمی سر کلاس درس مسابقه ایی ترتیب داد. ظرفی آب ، یک قطعه صابون و یک قوطی جوهر خودنویس آورد.مسابقه شروع شد.قرار بود بچه ها دست خودرا که قبلا جوهری شده بود ، بدون کمک کسی و بدون کمک دست دیگرباآب وصابون پاک کنند. به این صورت راست دست ها دست راست خود را جوهری کرده و دست چپ ها دست چپ خود را جوهری کرده و زمان گرفتند ببینند که چه کسی زودتر دست خود را تمیز می کند.
نفر اول را مشخص کردند و نفر آخر را هم .بعد به نفر آخر اجازه داده شد که با دو دستش کار کند و دستان جوهریش را کاملا تمیز کند. معلم به بچه ها گفت :
دیدید ما همه مثل آن دست هستیم. اگر روزی همه ی عزم خود را جزم کنیم.که درون خود را پاک کرده و شستشو دهیم ، باز هم جاهایی باقی می ماند که دستان ما به آن نخواهد رسید. اما اگر یک دوست خوب و صادق مثل آن یکی دستمان وجود داشته باشد ، خیلی راحت تر و بهتر می توانیم خودرا اصلاح کنیم.
***************
ک دست صدا ندارد غذای دسته جمعی |
حضرت محمد (ص) و یارانش از راهی می گذشتند هوا گرم بود. گرسنگی و تشنگی توان را از آن ها گرفته بود. سرانجام ظهر که شد برای استراحت و خوردن غذا زیر سایه ی درختی توقف کردند. می خواستند گوسفندی را سر ببرند و برای خوردن آماده کنند یکی از همراهان گفت: بریدن سر گوسفند با من. دیگری گفت: کَندن پوست گوسفند هم با من. سومی گفت: کباب کردن گوشت آن با من. پیامبر اکرم (ص) هم گفت: جمع کردن هیزم برای روشن کردن آتش با من .در این هنگام یاران پیامبر گفتند: ای پیامبر خدا شما خیلی خسته اید و نباید خودتان را به زحمت بیندازید. بهتر است شما آماده کردن غذا در سایه ی درختان استراحت کنید و این کار را به عهده ما بگذارید. پیامبر (ص) فرمود: شما هم خسته اید درست نیست که همه کار کنند و من بیکار بمانم. شما به کارهای خود برسید و من هم با جمع کردن هیزم از صحرا ، وظیفه یخودم را انجام می دهم . این جوری خدا هم راضی خواهد شد . یاران پیامبر می دانستند که اصرارشان بی فایده است . پیامبر همیشه می فرمود:از نظر خدا هیچ فرقی بین بندگان وجود ندارد؛ بنابراین هیچ بنده ای نباید خودش را از دیگران بهتر بداند. سپس به طرف بیایان رفت و مدتی بعد با مقدار زیادی هیزم نزد دوستانش برگشت. |