از این میعادگاه تکراری خسته ام …
بیا اینبار جای دیگری قرار بگذاریم ، برای با هم بودن !
جایی جز “خیالم”...
ته فنجان قهوه ام
کف دستم
یا پیشانی ام را ببین
چیزی نمی بینی؟
مثلا خطی
حرفی
یا چیزی که بتوان تو را
به من نسبت داد ؟
دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست
اگر برف بیاد هست ، اگر برف نیاید نیست
مثل دنیای من ، اگر تو باشی هستم ، اگر نباشی ...
قلب عزیزم……
لطفا خفه شو و تو همه کارها دخالت نکن……
همین که خون پمپاژ میکنی کافیه……
اگه هم خسته شدی اجباری به کار نیست…
عاشقش بودم کولش کردم که خسته نشه
پیاده که شدگفت :
عجب خری بود
خسته ام!
نه اینکه کوه کنده باشم
نه
دل کنده ام
وقتی رفتی تا آخر برو
وقتی ماندی تا آخر بمان
این تن خسته ست!
از نیمه رفتن ها
از نیمه ماندن ها....
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت؟
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟
بهر دیدار محبت تابه کی در انتظار؟
خسته ام از زندگی با غصه های بیشمار