همفوری بوگارت: من برای هیچ کس جان ام را به آب و آتش نمی‌زنم.. دیگر برای هیچ چیز نمی‌جنگم، فقط برای خودم.

Casablanca | 1942 |Michael Curtiz




ساناز (خاطره اسدی): من عاشق کارای یواشکی‌ام، یواشکی نخ یکیو بگیرم، یواشکی سوزن بزنم به بادکنک بچه‌ها توی

 پارک ... ولی آگه لو بره دیگه سوختی!! یواشکی نیست.

همه مردم دنیا، یه یواشکی واسه خودشون دارن.

آیدا (سوفی کیانی): ما نداریم

ساناز: نداریم؟!!.. پس اون بابای منه داره یواشکی واسه خودش میره؟!؟!.. اون منم یواشکی نخشو گرفتم؟!؟!

تازه، من مطمعنم مامانتم یه یواشکی واسه خودش داره.

آیدا: مامانم هیچی نداره

ساناز: آره جون تو!! آدمای خوبم واسه خودشون یواشکی دارن، یواشکی به دیگران کمک می کنن، یواشکی خرج لباس و

 جاهاز و خرج بچه یتیما رو میدن!

ببین، اصن اونی که یواشکی نداشته باشه، آدم نیست.. همه آدمای اینجا رو نیگا کن! همه یه یواشکی واسه خودشون 

دارن!

یه یواشکی واسه یه آدم خیلی خوبه، همش خیال می‌کنی یه چیزی داری که هیچ کس تو دنیا نداره، اونوقته که حال

 می‌کنی..





دیشب باباتو دیدم آیدا | 1383|رسول صدرعاملی 




نلی (دُلُرس هارت): شاید روزی بخاطر یه اتفاق، بازم همدیگه رو دیدیم!...
دنی (الویس پرسلی): میشه بگی اون اتفاق کجا ممکنه بیفته؟!.. تا من، حتماً اونجا باشم!...

King Creole |1958


مارگارت کین: هرچه بیشتر دروغ میگی، خودتو کوچک‌تر می‌کنی.

Big Eyes | 2014 |Tim Burton

رضا: فکر نکنید که خدا شما رو فراموش کرده، خب خدا که فقط متعلق به آدم‌های خوب نیست. خدا، خدای آدم‌های خلافکارم هست، و فقط خود خدا است که بین بندگانش فرقی نمی‌گذارد، فی الواقع خداوند اِند لطافت، اِند بخشش، اِند بیخیال شدن، اِند چشم پوشی و اِند رفاقت است.



" بعد از پایان فیلمبرداری فیلم بوی خوش زن "
آل پاچینو: کریس به نظرت من چطور بازی کردم؟ بازی من خوب بود؟
اودانل: آل به نظرم تو عالی بودی. مثل همیشه بی نظیر. من افتخار می‌کنم در کنار تو بودم.
راستی آل من چطور؟ من چطور بازی کردم؟
پاچینو: کریس عزیز من شخص مناسبی برای جواب دادن به سؤال تو نیستم، بهتره از کارگردان بپرسی یا کس دیگه ای.
اودانل: چرا آل ...! چرا ...! خب راحت باش اگر بد بازی کردم بهم بگو من ناراحت نمی شم.
پاچینو: نه موضوع این نیست. آخه من که ندیدم تو چطور بازی کردی. آخه من کور بودم.

بوی خوش زن | |1992 Scent Of a women



آملیا (کاترین زتا جونز): " من مجبورم برم ".
ویکتور (تام هنکس): " من مجبورم بمونم ".
آملیا: " قصهٔ زندگی من همیشه اینطوری بوده ".
ویکتور: " منم همینطور ".

The Terminal | 2004 |Steven Spielberg



لئوناردو دی کاپریو: به رویاهات نگاه کن ...
وقتی تو رؤیا هستی خیلی واقعی به نظر میان..
اما وقتی بیدار میشی برات خیلی عجیب به نظر میرسن..

تلقین | Inception |2010
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (58)

 (لیلا حاتمی): انتظازمعجزه داشتی؟
 (علی مصفا): حالا کی گفته من منتظر معجزه‌ام؟
میدونی امروز دفعه دومه اینو می‌شنوم؟
 -خب پس یه کاری می‌کردی!
- مثلاً تو آگه بودی چیکار می‌کردی؟
- من که صاف بهش می‌گفتم!
- صاف بهش می‌گفتی؟؟
-خب آره! مگه چیز عجیبیه؟ خب تلفنی بهش می‌گفتم!
-تلفنی هم نمیتونستی بگی!
- چرا! بیا! الو سلام! می‌خواستم یه کم باهات حرف بزنم. می‌خواستم از خودم برات بگم! یعنی راستش می‌خواستم بگم اون شب نشد! شاید حالا یه وقت دیگه! شایدم اصلاً دیگه پیش نیاد!
به هرحال می‌خواستم بگم که..!
-دیدی نمیشه!..
-...یه چیزایی هست که نمیدونی!...دیدی؟!

یه چیزایی هست که نمیدونی | 1389 | فردین صاحب الزمانی
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (58)





هاتوری هانزو: انتقام هرگز مثل یه خط صاف و مستقیم نیست، یه جنگله و مثل جنگل خیلی راحت راه را گم می‌کنی، و اینکه گم میشی یا فراموش می‌کنی که از کجا اومدی.

بیل را بکش | kill Bill |2003




دکتر جاناتان بنکس (Jude Law) : رفتار گذشته، بهترین پیش بینی کننده رفتار آینده ست.

Side Effects |2013 | Steven Soderbergh




بزن به چاک وگرنه درونت رو به بیرونت معرفی می‌کنم.

Once Upon a time in the west | 1968






الی: یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشین؟
احمد: درباره مسائل ناموسیه؟
الی (با خنده): نه..
احمد: بپرس
الی: چرا جدا شدین؟
احمد: از کدوم یکیشون؟
الی (خنده): دوست ندارید نگید
احمد: چرا میخوای بدونی؟
الی: خب نمیدونم ...بالاخره دیگه!
احمد: هیچی یه روز صب از خواب پا شدیم. دست و صورتمونو شستیم صبحونه مونو خوردیم. گفت احمت! بسا آنن دینی ایچ کخن آلساین ایچ کخن!
الی: چی؟
احمد: می دونی یعنی چی؟
الی: یعنی چی؟
احمد: یعنی یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه!

درباره الی | اصغر فرهادی | 1387






-کسی رو هم کشتی؟
+ فقط چنتا پلیس.
- نه، منظورم آدم واقعیه؟
+ نه فقط پلیس..

سگدانی | Reservoir Dogs |1992





پسر: پدر، من پول لازم دارم.
پدر: چی؟
پسر: من 1000 فرانک لازم دارم.
پدر: این یعنی اینکه امیدواری 500 تا گیرت بیاد، پس واقعاً 300 تا نیاز داری، بیا این 100 تا رو بگیر.

400 ضربه | The 400 Blows| 1959