داستان های جالب و خواندنی 94

متن های جدید و جالب 94

متن و داستان های جدید 94


روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشونو) بفهمن.


سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟


مرد میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. اونجا برای اسب سواری، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.


سر راهمون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت. همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" بعد از چند دقیقه دوباره همون اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت : " این بار دومته "‌و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم.


وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت؛ همسرم خیلی با آرامش تفنگشو از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم : " چیکار کردی روانی؟دیوونه شدی؟

همسرم زد به شونه ام گفت این بار اولت بود...


داستان های جالب و خواندنی 94

متن های جدید و جالب 94

متن و داستان های جدید 94


دو شیر از باغ وحشی می‌گریزند و هر کدام راهی را در پیش می‌گیرند. 

یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه می‌برد، اما به محض آن‌که بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را می‌خورد به دام می‌افتد. 

ولی شیر دوم موفق می‌شود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر می‌افتد و به باغ وحش بازگردانده می‌شود حسابی چاق و چله است. 

شیر نخست که در آتش کنجکاوی می‌سوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!

شیر دوم پاسخ می‌دهد: 


«توی یکی از ادارات دولتی».

 هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را می‌خوردم و کسی هم متوجه نمی‌شد !!!

«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!

شیر دوم پاسخ می‌دهد: 


«اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند....



داستان های جالب و خواندنی 94

متن های جدید و جالب 94

متن و داستان های جدید 94